part25

807 183 91
                                    

مهماندار اعلام کرد تا چند لحظه دیگه فرود میان.
تاتا هنوز خواب بود جیمینم توی این مدت اصلا تکون نخورده بود تا یه وقت بیدار نشه.
شونش کاملا خشک شده بود.  نگاهی به مامان و باباش انداخت وقتی دید اونا حواسشون نیست با دستش خیلی نرم صورت تاتا رو نوازش کرد.

زیرگوشش آروم صداش زد:تاتا بیدار شو رسیدیم.
تاتا تکون کوچیکی خورد و صورتشو به شونه جیمین مالید.

+تاتا بیدار شو .
تاتا چشماشو آروم باز کرد. جیمین حتی قادر نبود پلک بزنه .

چرا اینقدر چشمای درشت و عسلی رنگش جذب کننده بود.
چشماش برق خاصی داشت جیمین خیلی سریع پلک زدو روشو برگردوند.

تاتا سرشو از رو شونه جیمین بلند کرد.
ت:چی شده؟
جیمین میخواست لپاشو بکشه ولی موقعیتش نبود سرشو نزدیک گوش تهیونگ برد:هیچی کیوتی رسیدیم.

تاتا قلقلش گرفت و سرشو عقب برد.
از اون سمت صدای مادرش حواسشونو پرت کرد:تهیونگ جان بیدار شدی مثل اینکه خیلی خسته بودی چون تمام راهو خواب بودی.

تهیونگ معنی این حجم زیاد از جمله رو متوجه نشد پس فقط لبخند زد.
جیمین بهش یاد داده بود هر وقت معنی چیزی رو نمیدونه فقط لبخند بزنه.

جیمین سرشو سمت مامانش گرفت آروم بهش اشاره زد که این چه سوالیه میپرسی.

بالاخره هواپیما فرود اومد و اونا وارد کشور کره شدن.
از پله های هواپیما پایین اومدن.

جیمین که از بچگی کره رو ندیده بود با کنجکاوی نگاه کرد.

+چقدر عوض شده.
پدرش خندید:اوه اصلا حواسم نبود تو ۱۵ ساله کره نیومدی.
حالا ببین دوست و آشناهامون چقدر عوض شدن .
فکر کنم سانا دختر خالتو اصلا نشناسی.

+بابا این چه حرفیه میزنی مگه مثل قدیمه اینا دائم عکساشون توی فضای مجازیه چرا نباید بشناسمشون.
پدرش خندید و جلو تر ازشون حرکت کرد.
☆☆☆☆☆☆
دور هم نشسته بودن. خونه خاله جیمین کاملا سبک سنتی داشت. خونه بزرگ و زیبایی بود با جیدمان سنتی.

تاتا از خونه خیلی خوشش اومده بود و دائما سرش میچرخید و با کنجکاوی نگاه میکرد.
خاله جیمین که هنوز از دیدنش کلی هیجان داشت رو بهش گفت:چقدر بزرگ شدی جیمینم ...
لپات چرا آب رفته یادم میاد بچه که بودی نصف صورتت فقط لپ بود خیلی بانمک بودی.

+خاله اینجوری نگین خجالت کشیدم.
_باور کن عین حقیقتو میگم.
رو کرد به تاتا:تهیونگ شی نمیدونم شما از کی باهاش دوستید ولی جیمین وقتی بچه بود خیلی بانمک بود.

تاتا به چهره جیمین نگاه کرد لبخندی زد و گفت:جیمین حالام کیوته
خاله و مامان جیمین همزمان خندیدن.

*دیدی گفتم ، ببین دوستتم قبول داره.
جیمین سرشو سمت تاتا چرخوند و نگاش کرد این اولین بار بود تاتا بهش گفته بود کیوت.

(روباه کوچولوی من) my littel fox🦊Where stories live. Discover now