یک هفته از تمام سختی ها گذشت با کمک ته و کوک جان و ییبو هر دو با پروازی شبانه به پکن برگشتند. کوک با دستانش آرام ییبو را نگه داشته بود و رمز در خانه را زد به همراه جان که هنوز اسلینگ به دستش بسته شده بود و ته که هانی را در حال مکیدن شیر توت فرنگی اش در آغوش گرفته بود وارد شدند. جان بی توجه به سر و صداهای بقیه و بازی کردن های هانی به سمت اتاق مهمان رفت تا کمی با خود خلوت کند . ته کودک را برروی زمین گذاشت با اشاره ای که به کوک کرد به او فهماند که کودک را به اتاقش میبرد تا بخوابد . نزدیک های صبح بود که رسیده بودند اما هیچ کدام قصد خواب نداشتند . با افتادن بطری شیر از دستان ظریف هانی توجه کوک به آن جلب شد . کوک به کودک نگاه میگرد که حالا برروی شکم به خواب رفته بود و دستانش را برروی چشمانش میگذاشت تا بیشتر شیرینی اش را به نمایش بگذارد و لبخند را مهمان لب هایش کند ؛
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
کوک؛ ته نگا چقد نازه ته دست نوازش برروی موهای فر فری کودک میکشید ؛ حس میکنم کپی ییبو شده کوک؛ ولی بنظرم ترکیبیه ترکیب هر دوتاشون ته سعی میگرد انگشتش را در لپ های اویزان هانی فرو کند . کوک آرام برروی دستانش کوبید ؛ نکن بیدار میشه . ته؛ میخوام بیدارش کنم کلوچه رو . کوک؛ دیونه کمبود خواب پیدا کرده ای چند وقت نکن . ته ؛ خو بیا انگشتش را در چال کوک فرو کرد . کوک لبخند پهنی زد و با یک حرکت سر ته را برروی قفسه سینه اش گذاشت . ته؛ ولم کن کوک کوک؛ بشنو صدای ضربان عشقتو . ته ؛ اینهمه من دوستت دارم یه وقت وا نری . هردو خنده ای کردند . ته؛ بیا بریم بخوابیم من عصر باید برم بیمارستان تا صبح عمل دارم . کوک؛ خو بخواب . ته؛ اینجوری؟ کوک؛ بخواب دیگه و پتو رو برروی هر دو کشید . ..
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.