چپتر چهاردهم

98 32 27
                                    


-سال ۲۰۱۲-

-مطمئنی میخوای از این دارو برای چشمای الیوت استفاده کنی؟

صدای مردونه و بم رئیسش، گوش چپش رو قلقلک داد. میتونست سنگینی ذوب کننده‌ی نگاه آیدن رو روی خودش احساس کنه ولی تمایلی نداشت که نگاهش رو از منظره‌ی جلوش بگیره و به‌ چهره‌ی سرزنشگر رئیس تیره پوشش بده.
پشت شیشه‌ی شفافی که روبه‌روش بود، جسم نیمه‌جون بکهیون روی تخت و بین ملاحفه‌های سفید رنگ، رها شده بود‌.
موهای مواج و خوش رنگش روی چشماش ریخته شده بود. لب‌های کوچیکش با فاصله‌ی کمی از همدیگه ثابت مونده بودن و بدن ضعیفش با هر نفس کمی بالا و پایین میشد.

نگاه عمیقش لابه‌لای گره‌های تار موهای روی پیشونی بکهیون قفل شده بود‌. به آرومی لب زد:

-اونا شیوه تزریق برای برادرم رو بلد نیستن. نقص برادر من ذهنیه. پس من فکر کردم این شیشه رو برای اون استفاده کنم. این دستمزد من بود‌. درست نمیگم؟ پس میتونم اینکارو باهاش بکنم.

دکتری با لباس‌های ایزوله و سرنگ آبی رنگی توی دستاش، تو فضای پشت شیشه، به تخت بکهیون نزدیک شد.
دنیل بی‌اراده دستاشو روی زانوهاش مشت کرد.

نگاه آیدن از نیم رخ پسر کوچیکتر گرفته شد و به دستای لرزونش سنجاق شد‌. زیر لب با صدای خفه و هشدار دهنده‌ای گفت:

-جدیدا اعمال دلرحمانه‌ای مرتکب میشی. برای موقعیتی که داری نگران کننده‌ست.

دنیل لب‌های چفت شده‌ش رو به نرمی روی هم فشرد و بعد بالاخره نگاهش رو از تصویر جلوش محروم کرد.
آخرین چیزی که دید دستای پوشیده شده با دستکش دکتر بود که به سمت چشمای بکهیون میرفت.
نگاه لغزنده‌ش روی چشمای ثابت و محکم رئیسش نشست.

آب دهنش رو به سختی فرو داد و تلاش کرد حواسش رو نسبت به اتفاقاتی که گوشه‌ی چشمش پشت سطح شفاف شیشه می‌افتاد، پرت کنه.
کلماتش رو به هر زحمتی بود کنار هم مرتب کرد و یک جمله‌ی منسجم رو ادا کرد:

-فکر کنم اینکارو از چیول شی یاد گرفتم.

انگار اسم "چیول" تنها چیزی بود که استحکام چشمای خمار رئیسش رو به تزلزل واضحی تبدیل میکرد. پلک‌های مرد بزرگتر بالا پرید و به وضوح تمرکز حواسش بیشتر شد تا ادامه‌ی حرفای دنیل رو بشنوه.
این موضوع جرات بیشتری به دنیل برای ادامه‌ی مکالمه داد. اعتماد به نفس تازه جون گرفته‌ای توی کلماتش ریشه دووند:

-اون نجاتم داد. ولی حتی مجبور نبود. میتونست راحت‌تر فرار کنه و بذاره همونجا بمیرم. اهمیتی نداشت و حتی ماموریت به خطر نمیوفتاد‌.

مکثی کرد. آب دهنش رو قورت داد. چهره‌ی خونسرد و کودکانه‌ی چیول رو تجسم کرد. چشمای مصمم و نگاه مطمئنش رو. با کلمات پرقدرت‌تری ادامه داد:

Alef ♡ الـــ🌪ـــف [ Season2 ] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora