EPISODE ~17

1K 109 75
                                    

آنچه گذشت....
نمیدونست چند ساعت شده بود نمیدونست چقدر گذشته بود ولی اون همونطور چهار زانو به گریه کردن ادامه داد
درواقع خودش رو مقصر میدونست
با خودش کلنجار میرفت و مدام خودش رو سرزنش میکرد یوهانی حرف بی ربطی نزده بود اون چطور میتونست با یه مرد متاهل وارد رابطه بشه فرق اون و هیونا دقیقا چیبود توضیحات خودش یا شایدم دیدن داستان از دید خودش
هرچی که بود اون الان تنها ترین و درمونده ترین فرد دنیا بود شدیدا نیاز به کمک داشت بشدت از لجن زاری که توش گیر کرده بود متنفر بود توی اون لحظه حتی از وجود خودش هم متنفر بود
همینطور غرق افکارش بود که خیلی ناگهانی فکری به ذهنش رسید
و با صدایی که از شدت گریه بم شده بود با خودش جمله ای رو زمزمه کرد
سویی: اره فقط اون میتونه کمکم کنه
کمی دور و اطراف رو نگاه کرد و به محض پیدا کردن تلفن همراهش وارد لیست مخاطبانش شد و با لمس کردن اسم شخص مورد نظر تماس رو برقرار کرد

————-
پارت ۱۸

بوسه های پی در پی اش رو از خط فک دختر مقابل تا گردنش ادامه داد به صورت کاملا حرفه ای با انگشت میانی یک دستش، نوک سینه های دختر رو به صورت دورانی به بازی گرفت و همزمان دست چپش رو به آرومی به نقطه حساس دختر مقابلش رسوند اما به محض وارد کردن انگشت میانیش شاهد مخالفت و پس زدن دستش توسط دختر شد
هیونا با بی حوصلگی شخص مقابلش رو کمی به عقب هول داد و لب زد
هیونا: نکن تهیونگ
به محض شنیدن اسم تهیونگ با عصبانیت رو به هیونا غرید
مین سوک:هیچ متوجه شدی هربار که باهات رابطه دارم منو با اون یارو اشتباه میگیری؟ دیگه داری خسته ام میکنی
بی توجه به حرف های مین سوک دستی داخل موهای بلندش کرد و دسته ای از موهاش رو به عقب هول داد و رو به مین سوک با بی حوصلگی لب زد
هیونا:امروز اصلا حوصله ندارم..... فکرم بشدت درگیره دیگه حوصله سر و کله زدن با تو رو ندارم
مین سوک جری تر از ثانیه ای قبل رو به هیونا غرید
مین سوک:حوصله نداری؟من دارم میگم خسته شدم اینقدر اسم اون یارو رو جلوی من نیار....منم یه مردم غرور دارم.
هیونا از افکاری که توی سرش وجود داشت حسابی کلافه شده بود و در اون لحظه حوصله سر و کله زدن با مرد مقابلش رو به هیچ عنوان نداشت پس رو به مین سوک کرد و با عصبانیت فریاد زد
هیونا:به حد کافی اعصابم خورد هست تو دیگه رو مخم نرو.... اوکی!!....بعدشم میخوای بخواه نمیخوای نخواه همینی که هست..... تو فقط یه راننده ای تموم شد رفت...ناراحتی هری.
با شنیدن جملات هیونا مین سوک از شدت عصبانیت دستی داخل موهاش کرد و فریاد زد
مین سوک:اره من راننده ام اما اونی که شوهرش روش تف هم نمیندازه من نیستم تویی
جملات مین سوک دقیقا مثل تیری زهرآگینی در قلب هیونا بود که مصادف شد با داد و بیداد های هیونا و پرتاب شدن وسایل داخل اتاق به سمتش
در مقابل رفتارهای هیونا مین سوک هم فورا کتش رو از روی مبل چرمی داخل اتاق برداشت و با کبوندن در از اونجا خارج شد.
به شدت عصبی بود و علت این حجم از عصبانیت رو خودش بهتر از هر کسی میدونست
کلافه تر از قبل دستی داخل موهاش کرد و بهمشون ریخت
بغض شدیدی داشت اما اون دختر از اول یاد گرفته بود که قوی باشه و کم نیاره ولی اون هم یک انسان بود
اون هم یک زن بود با تمام عواطف و احساسات

🧸منحرف دوست داشتنی😌💦Where stories live. Discover now