part 3♤

1.4K 194 28
                                    

جونگ کوک با نفرت به تهیونگ نگاه کردو روبه روش نشست
و تهیونگ
اون حتی پلکم نمیزد
فقط به آلفای پررو و عصبی روبه روش که با نفرت بهش نگاه می‌ کرد زل زده بودو هیچی نمی‌گفت تا اینکه آلفا دقیقا روبه روش نشست و اون از خجالت سرشو دوباره انداخت پایین

تهیونگ: "خب تهیونگ به فاک رفتنتو بهت تبریک میگم"
"درست حدس زدی به همون اندازه ای که تو ازش متنفری اونم ازت متنفره"

تو دلش گفتو سعی کرد در مقابل آلفای عصبی رو به روش که نفرت از چشماش می‌بارید سرشو پایین نگه داره و باهاش چشم تو چشم نشه

جونگ کوک: خب؟
میشه زودتر هر حرفی میخواین بزنینو هرکاری که میخواین بکنینو بکنین ؟
چون اصلا حوصله ندارم

جئون دیجانگ: جونگ کوک حواست به حرف زدنت باشه

کیم جیهون: واو
فکر نمیکردم پسرتون انقد با کمالات باشن آقای جئون

جئون دیجانگ: من از طرف اون ازتون عذر میخوام
و بعد رو به جونگ کوک کردو گفت: عذر خواهی کن جئون جونگ کوک
همین الان

جونگ کوک: چی؟
چرا باید از پدر یه امگای هرزه عذرخواهی کنم؟

جئون دیجانگ:جئون جونگ کوک

اسمشو بلند صدا کرد تا دست از این رفتارش برداره

جئون دیجانگ: کسی که ازش حرف میزنی همسر آینده ی توعه و قراره تا آخر هفته بیاد تو خونت
فهمیدی چی گفتم؟

تهیونگ که توی این همه بحث سعی کرده بود دخالت نکنه با اینکه وقتی آلفای رو به روش بهش گفته بود هرزه چشماش پره اشک شده بود ولی بازم چیزی نگفت تا لقبای بدتر از این نگیره
ولی از شنیدن حرف جئون بزرگ خیلی شوکه شد
یعنی چی تا آخر هفته؟
امروز سه شنبس ینی...
ینی انقد زود قرار بود بدبخت بشه؟
نه نه نه جیمین نجاتش میداد
اون فراریش میداد
قرار نبود با اون لنتی ازدواج کنه مگه نه؟

داشت با همه ی این افکار توی ذهنش کلنجار میرفت که صدای پدرش توجهشو جلب کرد

کیم جیهون: درسته جونگ کوک
قراره این هرزه ای که میگی آخر هفته همسرت بشه
نظرت چیه یکم کارو برای خودتون راحت کنی؟

جونگ کوک که از همه ی این بحثا عصبانی بود
با اخمایی که توی هم بودنو چهره ی سردش همراه با پوزخند مسخرش رو به امگا کرد و گفت: هه
نمیدونم چجوری قراره تحملش کنم
کلی امگای زیبا هر روز دارن دور و برم هرزگی میکنن اونوقت باید تا آخر عمرم اینو تحمل کنم
جالبه

تهیونگ که دیگه نمیدونست بیشتر از این بشکنه و این حرفارو تحمل کنه وقتی دید این حرفا واسه ی پدرش ذره ای ارزش نداره تمام شجاعتشو جمع کردو رو به پسر آلفا با چشمای اشکی گفت:من زشت نیستم
فهمیدی؟
میتونی بری با همون امگاهایی که هر روز دارن برات هرزگی میکنن هر غلطی میخوای بکنی
واسم اهمیت نداره
فکر کردی من واسه ازدواج با تو خوشحالم؟
بزار بهت بگم...
نه

خودشم نمیدونست این همه شجاعتو از کجا اوردو این حرفا رو زد ولی...
میدونست اتفاقات خوبی در انتظارش نیست

آلفای پرروی روبه روش همونجوری بیخیال به حرفای امگا پوزخندی زد

جونگ کوک: واقعا؟
باید خوشحال باشی که قراره زیرخواب من باشی

تهیونگ که از حرفای آلفای رو به روش توی شوک بود گفت: من زیرخواب تو نمیشم جئون جونگ کوک
مطمئن باش

جونگ کوک: می‌بینیم امگا
بزار اینو بهت بگم
اصلا
اصلا و ابدا به سرت نزنه که بخوای عروسیو بپیچونی یا فرار کنی
چونکه اگه همچین اتفاقی بیوفته...
اونوقته که باید دعا کنی از زیر دستم زنده بیرون بیای

تهیونگ ناباورو شوک زده به آلفای روبه روش که مماس بدنش ایستاده بودو تو چشماش با عصبانیت زل زده بود نگاه کرد
"امکان نداره "
"چجوری فهمیده؟"
"کجارو اشتباه کردم؟"
توی دلش گفتو نگاهشو از آلفا گرفت
بدون توجه به پدرش از امارت خارج شدو به سمت حیاط عمارت رفت و به مادرش که اسمشو بلند بلند صدا میزد توجهی نکرد
فقط با عجله از عمارت خارج شدو به سمت خونه ی جیمین حرکت کرد

.


جیمین: چی؟
اون واقعا بهت اینارو گفت؟

تهیونگ : آره جیمین هزاربار پرسیدی و منم هر هزار بار از اولش حرفاشو برات گفتم

جیمین: تهیونگ..‌
فک کنم تو بد مخمصه ای گیر افتادی
اما من تمام سعیمو میکنم
باشه؟
نگران نباش
گفتی عروسی آخر هفتس دیگه؟
همه چیو هماهنگ میکنم
قول میدم تمام سعیمو بکنم که نجاتت بدم
قول...

تهیونگ که از دوستش خیلی ممنون بود دست امگا رو گرفتو با لبخند مستطیلیش رو بهش گفت: میدونم جیمینی
میدونم تمام سعیتو میکنی
بهت اعتماد دارم
اما بهم قول بده کاری نکنی که توی دردسر بیوفتیو آسیب ببینی
باشه؟

جیمینم متقابلن دست امگای کنارشو گرفتو سرشو به معنای تایید تکون داد
جیمین: قول میدم تهیونگی

𝓛𝓸𝓿𝓮 𝓸𝓻 𝓱𝓪𝓽𝓮? 💜Where stories live. Discover now