عکس از ماه

150 38 432
                                    

ستاره ها مثل نور ماشین ها توی بزرگ‌راه های طولانی ترین لاین می‌درخشید، اونا همینطور مشغول شمردن اون ماشین ها و اسم گذاشتن برای اونا بودن‌.

"لویی."
پسر مو پرتقالی رنگ اسمشو با کمی تردید به زبون اورد.

لویی: بله؟

هری سمت قصه‌گوی شب‌های پرستاره‌ش چرخید، به صورت استخونی‌ش که زیر نور ماه می‌درخشید و باعث می‌شد چشمای اون به آتیش بی‌افته خیره شد.

هری: فردا میخوای چیکار کنی؟

لویی: فردا؟ هنوز فردا نشده. فردا بهش فکر‌ میکنم.

هری: امشب چی؟

لویی: برمیگردم خونمون، احتمالا یک چیزی میخورم و میخوابم.

هری: میخوای نری خونتون؟

پسر مو شبق رنگ نرم خندید و پرسید:
"خب کجا برم پس؟"

"بیا خونه ما. "
پسر چشم مردابی زمزمه کرد و بعد به آرنجش تکیه داد، حالا میتونست دقیق تر اونو ببینه.

"این دعوته یا دستور؟"

هری: دعوتی که نباید ردش کنی؟

لویی: دوست ندارم این کارو بکنم اما یک شب دیگه.

هری: نخیرم امشب.
پسر مو پرتقالی با لحن شیرین و سلیطه ای گفت در حدی که علاوه بر لب‌های بی‌رنگش چشمای ستاره مانند پسر هم میخندیدن.

دستش رو به موهای پسر که همرنگ گل‌های همیشه بهار بودن نزدیک تر کرد.

قبل از اینکه وارد موهای اون بکنه، پسر گفت:
"دست به موهام نزن دعوات میکنم."

لویی: نگا بچه پرو چه سلیطه شده، میخوام دست بزنم.

هری: دعوات میکنم.
پسر مو شبق رنگ دستشو بعد از آروم نوازش کردن گونه‌های پسر که همرنگ سیب های سرخ کوچیک توی یک باغ بکر بود عقب کشید.

هری: بی‌تربیت. خونمون نمیای دست بهم میزنی.

لویی: الان کسی بشنوه فکر میکنه بهت تجاوز دستی کردم، دست به گونت زدم، گونه.

هری: واقعا میخوای نیای؟

لویی: بله.

هری: خیلی بی ادبی.
پسر مو پرتقالی رنگ بعد از زمزمه کردن روی چمن ها دراز کشید.

چند ثانیه بدون گفتن حرفی فقط با رد و بدل شدن آهنگ سکوت می‌شکست‌.

Death bed

هری: لویی جدی میخوای بری خونتون؟

پسر مو شبق رنگ گریه فیکی درآورد و در جواب گفت:
"حاملم کردی، میام. خوبه؟"

هری: بله‌.

و القصه این بود که حالا پسر مو شبق رنگ حالا چشمای ستاره ای رنگش رو به دیوارهای کهکشان مانند پسر داده بود.

Smultronstället "Larry"Where stories live. Discover now