Part 23

301 19 4
                                    

به اتاقش که رسیدیم، دستمو ول کردو سمت میز کارش رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


به اتاقش که رسیدیم، دستمو ول کردو سمت میز کارش رفت... با تعجب نگاش میکردم حرفی نزدو مشغول کارش شد،کمی نزدیکتر شدم با صدای خفه ای پرسیدم: من برم؟

نگام نمیکرد،خیلی جدی پشت میز نشسته بودو کار میکرد...جوابمو نداد...بدون هیچ حرفی از اتاق اومدم بیرون...چیزی نگفت،خیلی عجیب بود..از پله ها سرازیر شدمو به اتاق خودم رفتم،به اندازه‌ کافی کار داشتم نمیتونستم وقت تلف کنم...خوشبختانه کسی اتاق نبود...چند ساعتی مشغول کار شدم که پیامی به گوشیم اومد:" بیا آشپزخونه کارت دارم...

جیمین بود، وای خدا دوباره چی شد؟

/آهنگ Moon Light(Bethoven) رو پلی کنید/

با بی حوصلگی به طرف آشپزخونه رفتم، جیمین روی صندلی نشسته بود، لبخند مهربونی زدو دستشو به سمتم دراز کرد، با تعجب وارد آشپزخونه شدم که متوجه حضور جونگکوک و شوگا هم شدم...جیمین با یه حرکت دستمو کشیدو روی پاهاش نشوند... میخواستم بلند شم ولی بازوهاشو دور شکمم قفل کرده بود...موهامو نوازش کردو گفت: خسته نباشی عشقم...چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی؟

رفتاراش خیلی عجیب بود...سر میز در حال ناهار خوردن بودن،نگاهم به شوگا و جونگکوک چرخید...شوگا کاملا بیخیال در حال خوردن بود ولی جونگکوک فکش سخت شده بودو با غذاش بازی میکرد...

آروم لبخندی زدمو گفتم: جیمین.. پاهات خسته میشه،میتونم رو صندلی بشینم؟

جیمین بوسه‌ی صداداری از لبام گرفت:" وقتی رو پاهامی احساس خوبی دارم..

جونگکوک با عصبانیت چابستیک هارو روی میز کوبیدو از آشپزخونه خارج شد...وای نه مطمئنم نتونسته خودشو کنترل کنه که این رفتارو نشون داد... دلم مثل سیرو سرکه میجوشید...با رفتن کوکی، جیمین منو از پاهاش بلند کردو مشغول خوردن شد...با تعجب نگاش کردم،که شوگا گفت: هانا ناهار خوردی؟

با بغضی به شوگا خیره شدم:" نه..

با دستش اشاره کرد :" غذا زیاده بشین بخور..

Don't Far Away | Complete Where stories live. Discover now