📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤
🥀 ⃟▬▬▭••🅘'🅜 🅢🅞 🅛🅞🅝🅔🅛🅨
ɪ ʜᴀᴠᴇ ɴᴏ ᴏɴᴇ ᴛᴏ ʜᴇʟᴘ ᴍᴇ
تنهاتر از آنم که به دادم برسند . . !
🥀🥀🥀
نگاه سرد اما غمگینش را به آسمان دوخت
جگرش میسوخت ، حرف هایی...
هقهق های کودک غم کودکی ژان را به دیده اش آورد زمانی که خود و برادرانش اینگونه از غم والدین خود گریه میکردند ، زمانی که پیدر پی دنبال چرای ماجرا بودند چرایی که حال او را جز ستم آدمیان به یکدیگر نمیدید
چشمان همچون شب ژان عمارت را به دنبال شاهزادهی اول و برادرشارشدش گشت ، اما نبودند آرام به سمت نئول قدم برداشت : شاهزادهی اول کجاست ؟
نئول درحالی که سعی در آرام کردن طفل درآغوشش داشت ، با بغض لب گشود : پشت عمارت...انگار...انگار بانو قبل از اینکار برای برادرم نامه ای نوشتند و...«کلافه حرفش را بلعید»چه طور تونست اینکارو کنه؟
پشت عمارت و نامهی خداحافظی ؟ شازده کوچولو غم زده به همسرش نگاه و با تایید سر او بیدرنگ از عمارت بیرون رفته ، به پشت عمارت دوید شاهزاده را دید که سراسر اندوه به درخت افرا تکیه ، نامهی خون آلود را در مشتش میفشارد و بیروح به نقطه ای نامعلوم خیرست...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
دیدن حال بد دیگران هیچگاه حال خوب ژان نبود و حال بد آن شاهزاده ی طلاقلب ، قلب شیشهای ژان را شکست...
برادرش شیائویو نیز بود ، اما نه نزد شاهزاده برادرش یک قدم جلو تر از ژان با درد به معشوقش مینگریست ... گریه های بی صدای برادرش دلش را خون میکرد و آن نامهی خونین جگرش را شعله ور میساخت... اما سر ول شدهی شاهزاده به روی شانه اش خبر از کم آوردن روحش و بیهوشی اش داد پلک های ووک روی هم افتاده و شیائو یو ترسیده به سمتش قدم برداشت...جسم ترسیده و غرقدر آتش عشقش را به سینه اش فشرد و زجه زد ووک عزیزش داشت در تب میسوخت