-11-

1K 203 112
                                    

چشماش رو آهسته باز میکنه، تنهایی رو تخت خوابیده بود و بومگیو کنارش نبود، پتو رو که کنار میزنه نگاهش به بدن لخت و پر از مارکش میوفته  و با یاد آوری دیشب و چند دور سکس خودش و بومگیو دستی روی صورتش میکشه.

نگاهش رو به طرف مخالف می چرخونه و روی دیوار ثابت نگه میداره، نمیدونست الان چه حسی داره، خالی  نبود فقط مثل یه آدم گمشده ای بود که نیاز داشت بفهمه در حال حاضر چه حسی داره؟

یاد آوری اینکه دیگه قرار نیست با شخصی که با قلب پاک عاشقش شد زندگی کنه و شخصی که بکارتش رو گرفت اون نبود قلبش رو به درد اورد اما این اتفاق کاملا با رضایت خودش اتفاق افتاد پس دیگه نمیتونست اعتراضی بکنه.

اشکاش که بی اختیار جاری شد رو آروم پاک کرد و از روی تخت بلند شد تا خودش رو برای دانشگاه آماده کنه.

اما با حس کردن درد شدیدی زیر کمرش ناله ای میکنه و نخواسته دوباره لم میده

تهیون: لعنتی

______________

وقتی از حموم خارج میشه نگاهش به برگه روی میز میخوره که با دستخط بومگیو نوشته شده بود

""صبح به خیر تهیونی-نمیخواستم بیدارت کنم چون میدونم خسته ای- پس مراقب خودت باش و صبحونتم خوب بخور- بومگیو♡~"

تهیون عصبی برگه رو مچاله میکنه و تو سطل آشغال میندازه و بی تفاوت به طرف کمد لباساش میره، بعد از اینکه لباساش رو عوض میکنه از پلها پایین میره که با جییون که تو آشپزخونه بود رو به رو میشه.

جییون: هی! صبح به خیر تهیون، گرسنت نیست؟بیا ناشتاتو بخور

با اینکه عجله داشت و خواست بره اما واقعا گرسنه بود و نیاز داشت قبل از رفتنش یه چیزی بخوره، پس آهسته راهش رو به سمته آشپزخونه میگره.

دوباره اون درد بهش دست داد اما سعی کرد طبیعی راه بره و ضایع رفتار نکنه.

تهیون: بذارید کمکتون کنم.

داشت تو آماده کردن صبحونه کمکش میکرد که حس کرد اخمای جییون با یاد آوری چیزی تو هم رفت،پس کنجکاو پرسید.

تهیون: چیزی شده؟

جییون نگاهش رو به تهیون میدوزه و بعد سرش رو پایین میندازه و همونطور که مشغول انجام کارش بود میگه‌.

جییون: مادر شوهرم و مامان بزرگ بومگیو قراره بیاد اینجا و این یعنی آخرت!

تهیون ابروهاشو به هم گره میزنه و با تعجب میپرسه.

تهیون: به این اندازه رو مخه؟

جییون نفسش رو با صدا بیرون میده و میگه.

جییون: خودش رو تو مسائلی که به اون مربوط نمیشه دخالت میده، دوست داره اطرافیانش رو کنترل کنه، واسه همه چیز قانون داره و این رو مخه ، حتی همسرمم ازش شاکی بود به خاطره همین اومدیم اینجا دور از اون

ℂ𝕆𝗟𝗗 𝗛𝗨𝗦𝗕𝗔𝗡𝗗*°.•𓂅Where stories live. Discover now