قفس

582 115 150
                                    


تصمیم گیری برای بعضی ها راحته و برای بعضی ها سخته...
زود یا دیر انجام دادنش به نظر من به تحلیل اون قضیه و بررسی تمام و کمالِ جوانبش بستگی داره...
البته این امکان یا عدم امکان تحلیل هم باز به مکان و زمان بستگی داره!
مثلا یک نفر وسط شهر کوچیکی نزدیک به مادرید میخواد از خیابون رد بشه، تصمیم میگیره که صبر کنه تا چراغ براش سبز بشه و بعد از روی خط کشی عبور کنه تا کامیونی که با سرعت زیاد در حال حرکته یوقت باهاش برخورد نکنه... یک نفر دیگه توی شهر بمبئی بشدت دیرش شده و اگر تا ۱۵ دقیقه دیگه به محل کارش نرسه ممکنه اخراج بشه. پس بی اهمیت به احتمال برخوردش با کامیونی که توی خیابون با سرعت به سمتش میاد تصمیم میگیره ازش عبور کنه!
ترس، نگرانی، اضطراب، آسودگی، آرامش، شرایط محیطی و خیلی چیزهای دیگه باعث میشن که علاوه بر هوش و ذکاوت توی تصمیم گیری های ما عوامل دیگه ای هم وجود داشته باشن... پس حتی باهوشترین افراد هم ممکنه در یک نقطه زمانی در مکانی خاص به دلایلی تصمیم اشتباه بگیرن...اینطور نیست؟

◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️

قفس

۱۴ آپریل - ایتالیا - شهر رم

کلاه پانامای شیری رنگ گرانقیمتش را روی سنگ صیقل خورده ی روی میز گرد کافه گذاشت و بعد تکیه اش را به صندلی داد. یک پایش را به روی پای دیگر انداخت و با دو انگشت اشاره و شست کمی پاچه ی شلوار را بالاتر کشید تا از زانو افتادن احتمالی آن جلوگیری کند. بعد دستی در میان موهای جوگندمیش برد و با انگشت آنها را به سمت عقب شانه کرد. تیله های آبی چشمانش را به مرد مقابلش که در آرامش قهوه اش را مزه مزه میکرد دوخت و با لحن ملایم همیشگیش گفت:

- Il clima è più caldo che mai quest'anno
(امسال هوا گرمتر از همیشه است)

مرد فنجان چینی بزرگ را کمی از لب هایش فاصله داد و همزمان که از بالای آن نگاهی سمت فرد مقابلش می انداخت به تایید " هوم " ای از دهانش خارج شد. قبل از رساندن مجدد فنجان به لب های نیمه بازِ خیسش گفت:

- L'inquinamento atmosferico lo causa
(آلودگی هوا باعثشه)

رناتو بی اهمیت به اظهار نظر او، پوشت درون جیب کوچک جلوی کت فیلی رنگش را بیرون کشید، در هوا تکانش داد تا باز شود و بعد با آن دسته ی باریک فنجان قهوه را گرفت تا بدون افتادن اثری از انگشتانش بر روی بدنه قهوه ولرم شده اش را بنوشد. طبق عادت انگشت کوچکش را خم کرد و با ژست شیک و خاصی فنجان را بلند کرد. آلکساندرو تکه ای کیک شکلاتی با چنگالی کوچک در دهان گذاشت و در حین جویدن آن حجم نرم و اسفنجی پرسید:

- Ancora non conosci i tempi di consegna?
(هنوز هم زمان تحویل مشخص نیست؟)

رناتو نگاهش را به تکه ی بسیار کوچکی از کیک که کنار لب مرد چسبیده بود دوخت و اخمی از سرِ با دهان پر صحبت کردن او روی صورتش پدیدار شد. آلکساندرو سنگینی نگاه او را بر روی خودش احساس کرد، مسیر نگاه رناتو جایی حوالی کنار لب تا چانه اش قرار داشت. پس زبانش را تا جاییکه ممکن بود بیرون برد و دور لبش کشید. رناتو با دیدن حرکت او چینی به بینیش انداخت و نگاهش را از او گرفت و به رهگذران پشت شیشه داد. باقی قهوه نچندان دلچسبش را یکجا سرکشید و بعد از بازگردان فنجان بر روی میز پوشت چروک شده اش را به درون جیب بزرگ کنار کت فرو برد و جواب داد:

Imoogi (ایموگی)Where stories live. Discover now