You are for me..only me:))

56 23 15
                                    


با شدت گرفتن صدای گریه پسرکش با قدم های خسته به سمتش روانه شد..
+جونگکوکااا...بس کن..اون زندس... چطور میتونی انقدر راحت منو از یادت ببری؟..ماه من نزار توی درد دوریت جونمو ببازم..تا کی میخوای مروارید های چشم هاتو برای همچین آدم حقیری هدر بدی...میخوای با اشک هات آسمون قلبم رو بارونی کنی؟..

_اون روز...اون روز من باعث از دست دادنش شدم...چرا فقط خدا به جای اون منو با خودش نبرد..آقا میگن خدا آدم های خوب رو دوست داره..ولی..ولی مگه من آدم خوبی نبودم؟...پس چرا خدا انقدر با من بدی کرد..چرا ازم گرفتش؟.. من از تموم دنیا فقط اونو میخواستم پس چرا..چرا اون منو نخواست؟..چطور انقدر راحت ترکم کرد؟..

با صدای بلند تر از نجمه های بی صدا و کوتاه تر از صدای قطرات بارون که بی رحمانه خودشون رو به زمین میکوبیدند ادامه داد
+م..میشه برای اخرین باز با من زیر این بارون برقصی ماه من؟..

با شنیدن این جمله از زبون مرد مقابلش احساس می‌کرد قلب خستش دوباره به تپش افتاده ولی نمیتونست درکش کنه..قلبش حس اشنایی خیلی زیادی با این جمله داشت ولی مغزش...
_ب..ببخشید آقا ولی..ولی من نمیتونم.. من بهش قول دادم..بهش قول دادم اجازه ندم تنم،تن کسی جز اون رو لمس کنه...
با شنیدن این جمله خاطرات زیادی به ذهنش حجوم اوردن...لبخند تلخی زد و قطره اشکی از گوشه چشمش به همراه بارون به مقصد زمین جاری شد...
"فلش بک"
با خاموش کردن چراغ ها به سمت تخت مشترکشون حرکت کرد...تن معشوقش رو به آغوش کشید و بوسه کوتاهی روی گردنش گذاشت...با ندیدن ریکشنی از طرف جونگکوک لب زد
+بانی کوچولوی من قهره؟..
با نشنیدن جوابی از طرف جونگکوک ادامه داد
+ماه من چرا ناراحته؟..اگر ماه من با من قهر کنه کله دنیامو سیاهی در بر میگیره تو که اینو نمیخوای..! تو که نمیخوای آسمون قلبم رو بدون ماهش تیره و تاریکش کنی...!
با فرود اومدن قطره اشکی از چشم هاش به سمت معشوقش برگشت...
_ته..تهیونگ مگه میشه با تو قهر شد؟..من فقط ناراحتم..
+برای چی ناراحتی؟..بگو بامن از دردی که داری که تو نازک دلی طاقت نداری:))
با شنیدن جمله معروف مردش وقتی میخواست چیزی رو از دلش در بیاره لبخند محوی زد..
تهیونگ با دیدن اشک های معشوقش،روی چشم هاش رو غرق در بوسه های خودش کرد...
+چرا با اشکهات آسمون قلبم رو بارونی میکنی زیبای من...!
_ته..تهیونگ من فقط داشتم دوستم رو بغل میکردم ولی رفتار تو خیلی زیاده روی بود...
با شنیدن حرف جونگکوک خنده ای کرد..
+ اون آقای مثلا دوستت چرا سعی داشت به چیزی که برای من دست درازی کنه...
_تهیونگااااا
همراه گفتن حرفش مک های بیجونی روی گردن معشوقش میذاشت..
+اوممم..آقای کیم جونگکوک تو باید بهم قول بدی اجازه ندی کسی جز من تنت رو لمس کنه...تو فقط برای منی،،فقط من:))
.........

اهمم اهممم قول داده بودم امروز آپ کنم و من کی باشم که زیر قولم بزنم؟..
نسقجقنقح و مرسی برای تمام عشقی که به at the end of your eyes دادید..امیدوارم forgotten رو هم دوست داشته باشید هر کدوم از این ها نیمی از وجود من هستن و اممم و نگران کوتاهی پارت نباشید چون الان ی پارت دیگع عم آپ میکنم^^

ForgottenWhere stories live. Discover now