part 1

208 46 534
                                    

هاییی به همگیتون 

چطورید ؟

امیدوارم تو بهترین حالتون باشید

خب نمیدونم کیا یادشونه ولی من حدود دو یا سه ماه پیش یه بوک زده بودم به اسم لوز یو تو لاو می و درباره ی زیام بود ، بی دی اس ام بود و دو تا رایتر داشت

خبب الان اون بوک برگشته فقط با چند تا تغییر کوچیک

اول از همه اینکه رایترش فقط خودمم

دوم اینکه هنوز شک دارم که بی دی اس ام باشه یا نه ، چون خودم به هیچ عنوان نمیتونم اسماتش رو بنویسم سو باید دنبال یه شخصی باشم که اسماتاش رو برام بنویسه

لیام و لویی تاپ هستن

خودم میخواستم زین تاپ کنم استوری رو _ این کاربر زین تاپه _ اما خب حقیقتا نتونستم از زینی که کیتن باشه بگذرم

از اونجایی که مدارس تموم شده هر پارت بین یک هفته تا 10 روز آپ میشه و خب دلیل این زمانم به خاطر اینه که من یه بوک دیگه دارم مینویسم که مثل سگ براش ذوق دارم و میخوام زود تر اونو تموم کنم تا اپش کنم

چقدر حرف زدم ...

اهااا اینم بگم

من یهو میزنه به سرم بلند میشم هر چی بوک دارم ندارم رو پاک میکنم _ خیلی از ریدرا خبر دارن _ البتهههه تا حالا دو بار واتپد بوکام رو پاک کرده سو دونت بلیم می ....

سووو ممنون میشم حمایت کنید چون این داستان به خاطر یه سری مسائلی برام خیلی ارزش داره و میشه گفت خیلی از حرفایی که دوست داشتم به شخصی بزنم رو توی این داستان پیاده کردم و آره ....

بریم سراغ پارت اول :)

--------------------------------------------------------------

چشماش رو باز کرد اما جز سیاهی چیزی ندید ، سعی کرد از جاش بلند شه اما حتی توان حرکت کردن هم نداشت

سعی کرد از طریق صداهایی که میشنوه به سوالای توی ذهنش جوابی بده اما جز سکوت چیزی به گوشش نمیرسید

ولی فهمید که توی ماشین یا شایدم کامیونی قرار داره ، دستاش بسته شده بود و سوزش پوست دستش چیزی نبود که بتونه نادیده ش بگیره

زبونش رو روی لبش کشید و با خودش فکر کرد هیچ وقت انقدر احساس تشنگی نکرده بود

با تکون شدیدی که اون ماشین یا کامیون خورد ، کمی به جلو پرت شد و بعد صدای باز شدن قفل و دری رو شنید

پس توی کامیون بود

میتونست حس کنه که نور خورشید در حال مبارزه کردن با پارچه ی روی چشمش برای رسیدن بهش بود و حالا در میون تاریکی که بهش عادت کرده بود پرتو های نارنجی رنگی رو مشاهده میکرد

بعد از چندین ثانیه صداهایی رو شنید

صدای زن و مرد هایی که انگار تازه متوجه مکانشون شده بودن و سعی داشتن ذهنشون رو آروم کنن

LOSE YOU TO LOVE ME Donde viven las historias. Descúbrelo ahora