Start

148 27 2
                                    

موقعیت: پارک سئول
زمان: 5:15 بعد از ظهر
هوا سوز سردی داشت مرد جوون با کت شلوار سرمه ایش توی پارک قدم می زد ، یه گوشه دنج پیدا
واسه خودش پیدا کرد و اونجا نشست، یه نفس عمیق کشید

 +هوای سردیه..کسی توی پارک نیست توی اسن هوا کسی جرئت بیرون اومدن نداره
دور و برش رو نگاه کرد میشه گفت سکوت مطلق اونجا بهش ارامش می داد از وقتی تنها ترین ادم شد... چیزی جز سکوت،تنهایی و بارون بهش آرامش نداد... جا به جا شدن ابرا رو توی آسمون نگاه کرد
+ اوه...مثل اینکه قراره بارون بیاد..پسر واقعا بهش نیاز دارم

دستش رو توی جیب کت خوش رنگش برد و گوشیشو دراورد ،نگاهش به عکس پس از زمینه گوشیش افتاد... اون عکس یه عکس معمولی نبود. مرد با دیدن عکس یه لبخند محوی روی صورتش اومد:
+ کیم نامجون عوضی هنوزم لبخندت برام جذاب ترین صحنه دنیاست..صحنه ای که از دیدنش جلوم محروم شدم....میدونی؟ یکسال شده که پیشم نیستی فرشته من..

*فلش بک*

موقعیت : عمارت کیم هانسو
شب 8:00 : زمان
با عصبانیت زیاد جلوی پدرش ایستاد
نامجون: پدر بهت هشدار داده بودم کثافط کاری هاتو تموم کنی و گوش نکردی

هانسو: احمققققق مگه تو توی دادگستری چه غلطی میکنی

نامجون: کافیه قرار نیست من همیشه گه کاریاتو تمیز کنم فک کردی تاحالا چقدر ادم کشتی ؟؟ چقدربچه رو یتیم کردی؟ یادت نیست که پدر مادر جین که اون زمان فقط 5 سالش بود رو کشتی و با پول حلش کردی؟ .. منو مجبور کردی توی دادگستری نام دونگ وو استخدام بشم در حالی که حالم از اونجا بهم میخورد..... دیدی دادستان کل به ضررت کار کرد و کشتیش و منو سرجاش نشوندی چهار سال تمام بازیچه دستت بودم... کشتی، بردی و خوردی... هی وایسا ببینم تو اصلا وجدان داری؟*به چهره نفرت انگیزش نگاه کردم و بلند تر فریاد زدم* تو جدان داری عوضی؟ ..هه معلومه که نه حتی بوی وجدان به مشامتم نخورده مار عوضی... ادمی که از نفرتش به عشق پسرشم  اهمیت
نمیده...بگو ببینم مگه جین چکار کرد که انقدر اذیتش کردی؟؟؟؟تو این همه ضربه رو به ادم معمولی نزدی... به تنها عشق کیم نامجون دادستان کل نام دونگ وو زدی .... الان به ضعیفی قبل نیستم... پس بدون قراره تقاص همه کاراتو تا قرون آخر پس بدی

هانسو: حروم زاده تو جرئتشو نداری همچین غلطی بکنی مثل اینکه یادت رفته تورو از دست مادر احمقتر از خودت نجات دادم؟؟ اگه من نبودم تا الان مرده بودی..قسم میخورم اگه پاتو از اینجا بیرون بزاریبکشمت و لاشتو بندازم جلو همون پلیس اشغال که به قول خودت عاشقشی 

نامجون: خفه شو عوضییی

مشتش رو روی زخم بزرگ چاقویی که به لطف نفرت مادرش روی سینش افتاده بود کوبید و با بغض
خفیفی داد زد
نامجون: اون اگه این زخمو انداخت روی سینم من بازم بهش می گفتم مامان و دوستش داشتم حاضر بودم زیر کتکای اون بمیرم تا اینکه تو خانواده پر خفت تو زندگی کنم حیف صفت پدر برای تو

𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭🖤Where stories live. Discover now