p.3

107 21 1
                                    


نامجون: هی جین از اینطرف، باید خیلی اروم حرکت کنیم
جین: باشه
خیلی محتاطانه وارد اتاق شدن ولی اثری از اون مافیای پلید نبود....اما اونا نمی دوستن تنها نیستن می
!دونستن؟
جین: هی پس هانسو کجاست؟ چرا پیداش نیست؟
...نامجون : نمیدو
هانسو: آقایون مزاحم خلوتتون که نشدم!؟

جین و نامجون متعجب از حضور یک دفعه ایه هانسو یه سمتش برگشتن.جین اسلحشو به نشونه دفاع جلو اورد. 

هانسو اسلحشو مسلح  کرد

هانسو: خب بیاید تصمیم بگیریم کدومتون اول بمیرین. خب دادستان کل! بگو اول از تو شروع کنم یاعشق عزیزت؟ 

نامجون: هی حق نداری با اون کاری داشته باشی 

تا قدمی به جلو حرکت کرد...هانسو با صدای گوش خراشش فریاد زد

هانسو: از جات تکون نخور مگنه تو مغزش یه گلوله خالی می کن 

منامجون دندوناشو بهم فشار داد، روی زمین نشست و اسحله کمری خودشو از غلاف بیرون اورد و هل داد رو به جلو

نامجون : خوبه؟ لطفا بهش کاری نداشته باش ازت خواهش میکنم. 

جین خواست رو به جلو حرکت کنه اما هانسو تیری جلوی پای جین شلیک کرد 

هانسو: هی اقا پلیسه سر جات وایسا 

نامجون: ولش کن بره عوضی طرف حساب تو منممم 

هانسو خواست به نامجون نزدیک بشه از ولی از قضا چند تا از مامورا وارد اتاق شدن 

 کیم هانسو دستاتو بزار روی سرت و تسلیم شو: 

هانسو به جین نگاهی کردهانسو: بمیر عوضی 

به سمت جین نشونه رفت و و ماشه رو فشار داد 

نامجون: جیننننننن نهههههههه 

به سرعت خودشو جلوی جین انداخت.. چند لجظه بعد سوختگی و درد شدیدی توی سینش احساس کرد.سرگیجه زیادش نمی زاشت تعادل داشته باشه پاهاش بی حس شد و سقوط کرد قبل از اینکه بیوفته روی زمین جین اونو توی بغل خودش گرفت. جین هل شده بود نمی دونست باید چکاری میکرد 

جین: ن....نامجوووووننن*اشک نمی زاشت چهره قشنگش که با خون کثیف شده بود روببینم *چرا؟؟ واسه چی اینکارو کردی؟؟؟

با صدای دردمند و لرز داری داد فریاد زد

+چراااااااااا

نامجون با سرفه های شدید و همراه خونی که از دهنش می اومد به سختی نگاهش رو به جین داد 

نامجون:* نمی تونم درست نفس بکشم بزور دستمو گذاشتم روی دستش،خون دهنم نمیزاشت درست حرف بزنم* *سو....سوک....جی...نا.....دو...ست....*احساس می کنم صدای قشنگشو نمی شنوم.. همه چیز از جلوی چشمام تار شد 

جین: نهههههههههه لطفا خواهش میکنم....نه نامجون خواهش میکنم بیدار شو لعنتی بیدار شووووتروخدا بیدار شوووو نامجووووننن 

شروع کرد به بلند بلند گریه کردن و با خودش گفت

جین: باروم نمی شه... اون رفت؟! فرشته من رفت؟! زندگیم جلوی چشمم پرپر شد؟

تن بی جون فرشتش رو به ارومی روی زمین گذاشت بلند شد و با عصبانیت تمام یه سمت هانسو حرکت کرد 

جین: می کشمت حروم زاده خائن 

گلوله های داخل تنفگ همشون جاشون رو روی تک تک عضله ها و قلب هانسو دادن...هانسو غرق درخون کف اتاق افتاده بود


𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭🖤Where stories live. Discover now