12

102 37 8
                                    

Return
ییبو عصبانی به سمت مسافر خونه حرکت کرد با صدای بلندی در اتاق مشترکش با چنگ رو باز کرد و خودش رو روی تخت پرت کرد چنگ به سمت ییبو برگشت و گفت

" با اینکه خودم هم خیلی پایبند قوانین نیستم ولی بهتر حواست به رفتارت تو عموم مردم باشه"

ییبو اَدای چنگ و در آورد و جوابش رو داد

"تو برادرت کلا یه تخته تون کم"

چنگ عصبی سمت ییبو برمیگرده

" مثلا تو برادرات نمونه کامل یه گرگین نه؟"

چنگ و ییبو بحث و جدل می کردن که با صدای آتیش بازی  ساکت شدن

ییبو تکون به لباسش داد و خارج شد چنگ هم به تبعیت از ییبو خارج هوای اونجا خیلی خفه بود موقع خروج ییبو رو دید بهش چشم غره رفت با فاصله از هم تو فستیوال راه میرفتن که صدای فریاد یه زن رو شنیدن  سمت کوچه انتها بازار دوئیدن وقتی رسیدن یه آلفا داشت به زور به یه امگا مسلط می شد ییبو عصبانی به سمت آلفا حمله برد و از یقه اش گرفت و پرتش کرد

"چی کار می کنی عوضی"

مرد خنده وحشیانه ای کرد و سرخوش چرخید از بوی گندش معلوم بود مست آلفا نگاهی به ییبو انداخت و موهاشو عقب داد

" به نظر میاد اینجا یه چیز بهتر داریم "

اما صداش با زیدیان (طناب) که دور گردنش توسط چنگ پیچیده بود خفه شد چنگ مرد وکشید و با یه حرکت از بالا سرش  پرتش کرد بیرون ییبو شنلش رو در آورد و دور امگا پیچید و تو گوشش گفت

" از پشت کوچه می تونی بری بیرون"

ٱمگا تشکری کرد و سریع دور شد از اون کوچه بیرون اومد و با چنگ مقابل اون عوضی وایساد

" چنگ بیا یه دست توپ بازی کنیم نظرت چیه؟"

ییبو انرژی درونی شو تو پاهاش جمع کرد و محکم به پهلوی اون آلفا کوبید چنگ خنده ای کرد و گفت

" ولی قلک بیشتر دوست دارم "
طناب زیدیان رو محکم دور بدنش پیچید و پرتش کرد تو دریاچه  همینکه چنگ و ییبو برگشتن هایکوان و ژان رو مقابلشون دیدن هایکوان شونه های ییبو رو گرفت ژان با نگرانی چنگ رو کنترول کرد ژان دستی رو بازوی چنگ کشید

" مگه بهت نگفتم نرو بهت گفتم جایی نرو لازم نیست کاری انجام بدی"

همینطور هایکوان

" لزومی به انجام هیچ کاری نیست همینم نباید میزاشتم که بلند بشی و دنبالم بیای اصلا خدمتکارت کجا است؟"

ییبو هوف کلافه ای کشید کم مونده بود بیهوش بشه چنگ و ییبو همزمان گفتن

" آه واقعا احمقن "

ییبو چرخید و چنگ رو بغل کرد

" چنگ گه غمت نباشه خودم میام میگیرمت "

چنگ خنده ای کرد و ییبو رو همراهی کرد

" پس بزن بریم"

اما قبل اینکه بتونن فرار کنن از پشت گرفتار شدن و نتونستن حرکت کنن چنگ چشم هاشو چرخوند و گفت

"ژان ولمون کن"

ژان نفس عمیقی کشید

" نمیشه چنگ درمورد دره یین مهم"

حالت چهره چنگ تغییر کرد و جدی شد سری تکون داد همه به سمت آلاچیق کنار رودخونه رفتن و نشستن صاحب چایخونه
برای هر کدوم چای آورد و از اونجا دور شد ییبو کمی از چایی شو چشید و موقرانه لیوان رو گذاشت روی میز انگار اون ییبو شر و شیطون رفته بود و حالا یه فرد مقرراتی جلوشون نشسته
ییبو بعد از رها کردن چایی یه حرف اومد

"از اون جایی که بقیه فرمانده ها نیستن 3 تا گزینه داریم
قضیه زیادی سری، ازش مطمئن نیستید، یه کرم تو خاکمون می گرده"

ژان سری تکون داد و جوابش رو داد

"گزینه اول، گزینه‌ آخر، قضیه جدی تر از چیزی که فکرش رو می کردیم".

هایکوان حرف ژان رو ادامه داد

" افرادی هستن که از قبیله ها گم میشن همه شون یه چیز مشترک دارن از نژاد آب هستن یا کارشون درمانگری "

ییبو نامطمئن لب زد

" اگه مربوط به دره یین که جدیدا انرژی سیاهش زیاد شده ربط داره یعنی احتمالش هست افرادی اونا رو دزدیدن و ازشون برای زیاد کردن انرژی سیاه استفاده کردن اما چجوری؟ "

چنگ مضطرب لب زد

" یه آه هست که از فکر کردن بهش اجتناب دارم "

هایکوان پرسید

"چی؟"

ژان چایش رو سر کشید و جواب داد

" اینکه هسته درونی شون رو خارج کنن و چی (انرژی)  سیاه رو داخل بدنشون وارد کنن اینجوری بدن به دنبال انرژی یانگ
به صورت مداوم برای تذهیب می کنه اینطوری هر کسی هم که نزدیکشون بشه بدون اینکه دست خودش باشه تمام انرژیش کشیده میشه"
بعد از کمی دیگه بحث کردن ییبو به خاطر خستگی بلند شد تا به مسافر خونه برگرده
چنگ هم  از جاش بلند شدو و رفت

" اگه حرف دیگه ای نیست من میرم "

ژان هم به همراه بقیه به خوابگاه برگشت تا استراحت کنه
یه احتمال دیگه هم وجود داشت که به بقیه نگفته بود اونم این بود که سنگ ماه یعنی سنگ لونا توی دره یین باشه

◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍◍
اگه داستان رو دوست دارید لطفا ووت🌟 و فراموش نکنید و حتما منو تو واتپد فالو کنید
@brantezm

Return بازگشتDonde viven las historias. Descúbrelo ahora