فصل دوم-قسمت سوم

174 30 7
                                    

تقریبا بدنم یخ زد و باعث شد رعشه به سراغم بیاد.این فوق العاده ترین فوق العاده ایه که تا به حال برام اتفاق افتاده.  توی کل کل کل کل عمرم.
به دخترای بغل دستم نگاه کردم که تو بغل هم میپریدن و به سمت من دویدن و محکم بغلم کردن.
بلا گونمو بوسید
" ما میریم..ما میرییییم"
اون جیغ کشید و من بیشتر توی شوک موندم.
پاهام به وضوح میلرزید..نمیدونستم چیکار کنم.
"خب حالا برید خودتونو آماده کنید که امروز به مهمونی ورود به خونه داورا دعوتید"سایمون اینو گفت و مشغول دیدن برگه های روبروش شد.
لبخند زدم تا احساساتم از صورتم نزنه بیرون.
چرخیدم که برم از استیج بیرون.
"تو وایسا الین"
هری اینو دستور داد..وای اون اسم منو صدا کرد؟لعنتی معلومه که آره.
چرخیدم و به داورا نگاه کردم.
بلا کلیر و اون یکی که اسمش یادم رفت از استیج رفتن بیرون.
یه قدم نزدیک تر شدم..من بی نهایت میترسم.

"میخوایم بدونیم چی شد که اون اتفاق افتاد؟"
سایمون گفت..در اصل دستوری بود.
"من....خب من.."
چی بابد بگم؟اصلا باید راستشو بگم؟نه نه نه .
"به ما اعتماد کن الین...این حرفا فیلم برداری نمیشه و قرار نیست جایی پخش بشن..ما فقط میخوایم بدونیم اگه مشکلی داری میتونیم بهت آهنگای شاد بدیم یا یه جوری کمکت کنیم.."
نیکول این رو با مهربونی گفت...اون خیلی شیرین و مهربونه.
"خب.."
من یه نفس عمیق کشیدم...سعی کردم به هری نگاه نکنم..اگه نگاه کنم نمیتونم حرف بزنم..به نیکول زل زدم.
"من یاد مادرم افتادم..و یاد خانوادم..نه اینکه دلتنگی باشه...اونا وقتی من خیلی بچه بودم مردن و من هیچوقت ندیدمشون..فقط یه حس بد بود که یهو تو دلم اومد و نتونستم جلوشو بگیرم...ببخشید."
سر کلمه ی ببخشید صدام لرزید..من چرا اینقد ضعیفم؟

نگاهم چرخید و به هری زل زدم.تو چشماش تعجبه..چرا از همه کارام تعجب میکنه؟چرا اینقد کم حرفه؟چرا؟
وقتی فهمید دارم بهش زل میزنم دوباره صورتش سرد شد و من به سایمون و نیکول نگاه کردم.
"ما میخواستیم تورو واسه اینکه سر خوندن رو احساساتت کنترل نداری بندازیم بیرون اما هری ازمون خواست بهت شانس اینکه تو یه گرل بند باشیو بدیم و بعد منم باهاش موافقت کردم...چون من از صدات خوشم میاد."
سایمون اینو یهم گفت و سرش پایین بود ..چی؟هری ازشون خواست منو نجات بدن...این دیوونگیه..من دارم خواب میبینم.
"فک کنم اینا واسه اینه که تو موقع خوندن فقط به یه جا زل میزنی."
نیکول شوخی کرد و نخودی خندید .
من منگ بودم...به هری نگاه کردم که اونم داره بهم نگاه میکنه .
وقتی دید دارم بهش زل میزنم ..گوشه ی لبش بالا رفت و آروم کنار چشماش چروک خورد.اون لبخند زد.
سعی کردم قلبمو تو سینم نگه دارم و فقط اومدم از استیج بیرون.
بلا منتظرم بود..وقتی اومدم بیرون دستمو کشید و منو برد پیش بقیه دخترا.
من به صورتاشون نگاه انداختم.
بلا موهای لخت و مشکی و چشمای قهوه ای تیره ای داشت
و خیلی..خیلی صورت معصومی داشت.
یکی دیگه نزدیک شد..موهای کوتاه و قهوه ای روشن و چشمای آبی داشت.
صورتش گرد بود..اونم خیلی جذابه.
"کلیر"
"الین"لبخند زدم و باهاش دست دادم.
آخرین دختر که حتما باید باید مگان باشه صورتش پرستیدنی بود..اون موهای پریشون بلوند و صورت گندمی داشت و روی گونه هاش یکم برنزه بود و چشماش خاکستری آبی بود..قد بلندی داشت و لبخند خیلی خیلی مهربون.
"تو باید ماریا باشی"
من خندیدم و اینو گفتم.
"مگان"اون بلند خندید.
"من یکم تو حفظ کردن اسما ناشیم."

Amulet ( Harry Styles Fan Fiction)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ