چپتر نهم

43 14 3
                                    

*زمان گذشته*
تهیونگ چند بار به شونه اش ضربه زد تا توجهشو جلب کنه. جونگ کوک هندزفریشو از گوشش دراوورد.
_چیه؟
_چرا همیشه آهنگ گوش میدی؟
_چی؟
_معمولا آهنگ گوش میدی!
جونگ کوک اخمی کرد. داشت به سؤالش فکر می‌کرد.
_چرا میپرسی؟
_برام سواله.
شونه هاشو بالا انداخت.
_عادت دارم.
_آها...
بعد از مدتی، دوباره چند ضربه به شونه اش زد. جونگ کوک یکی از چشماشو باز کرد و بهش نگاه کرد. تهیونگ با یه لبخند احمقانه بهش خیره شده بود. این باعث می‌شد که دوباره قلبش تند بزنه. نگاهشو به یه سمت دیگه برگردوند و چشماشو بست.
_ببخشید... فقط حوصلم سر رفته.
_آهنگ گوش بده.
_نمیشه با هم حرف بزنیم؟
_حوصله ندارم.
_آها...
جونگ کوک آهی از سر کلافگی کشید.
_گندت بزنن!
هندزفریشو دوباره در اوورد. هنوز چشماش بسته بود.
_هی، بگو. به نفعته که چرت نگی!
تهیونگ با ذوق سرشو تکون داد.
_ممنون.
جونگ کوک دستشو به نشونه ی اینکه ادامه بده، بالا برد.
_خب... من راستش تا حالا توی کره مسافرت نرفتم. خیلی عجیبه؟
_کجاش عجیبه؟!
_نه. منظورم اینه که من عجیبم؟
_خیلی!
_اوه...
مکثی کرد.
_خیلی معلومه؟
جونگ کوک بلافاصله سرشو تکون داد. توی ذهنش، میتونست واکنششو تجسم کنه. با فکر کردن بهش هم، خنده اش می‌گرفت. نیم نگاهی بهش انداخت. تهیونگ به زمین خیره شده بود و لباشو جلو آورده بود. خندید وضربه ای به شونش زد.
_واقعا که خنگی!
_چی؟
_عجیب نیستی! داشتم شوخی میکردم! خب،کلا خارج بودی دیگه. چیجوری میخواستی بری؟!
_خب... بنظر خیلیا عجیبه.
جونگ کوک کمی بهش نزدیک شد و گفت:
_کاش یه دکمه ای داشتی که زیاد فکر کردنتو خاموش می‌کرد!
تهیونگ لبخند محوی زد.
_خیلی خوب میشد نه؟
جونگ کوک سرشو تکون داد. برای مدتی چیزی نگفتن. بعد، مادر جونگ کوک براشون غذا اوورد و بهشون داد. دوتاشون مشغول خوردن بودن. تهیونگ خندید و عکسی از جونگ کوک گرفت. بلافاصله سرشو به سمتش برگردوند و با دهن پر، اخمی کرد.
_چرا!
تهیونگ دوباره خندید.
_خیلی بانمک شدی! شبیه یه خرگوش شدی!
دوباره همون حس به سراغش اومد. قلبش شروع به تند زدن کرد. برای ثانیه ای، بهش خیره شده. اصلا نمی‌دونست باید چیکار کنه. بعذد، پوزخندی زد.
_خیله خب، هرچی خودت بگی.
*زمان حال*
مادربزرگش برای اون و پدرش، غذا آورده بود. دوتاشون مشغول غذا خوردن بودن. یوری میدونست اینکار شاید جالب نباشه ولی نمیتونست جلوی خودشو بگیره. موبایلشو بیرون اوورد و از پدرش عکس گرفت. جونگ کوک با دهن پر، اخمی کرد و به سمتش برگشت.
_چته!
_بابا شبیه خرگوش شدی!
پدرش ثانیه ای بهش خیره شد و بعد، پوزخندی زد.
_معلومه! من کلا ایده آلم!
یوری گازی به ساندویچش زد. پدرش آهی از سر کلافگی کشید.
_درست غذاتو بخور! همشو داری می‌ریزی!
_هوم؟
_خنگ! بی کی رفتی تو؟!
*زمان گذشته *
جونگ کوک آهی از سر کلافگی کشید.
_درست غذاتو بخور! همشو داری می‌ریزی.
تهیونگ نگاهی به ساندویچش و بعد، به جونگ کوک انداخت.
_هوم؟
_خنگ!
بعد از اینکه غذاشو قورت داد، زمزمه کرد:
_ببخشید...
_درست غذاتو بخور فقط!
_اسم اینا چیه؟
_کیمباپ.
_چی؟
_کیمباپ.
_کیم... باپ؟
_آره. فقط سریعتر بگو.
_کیمباپ!
_اره،آفرین.
تهیونگ لبخندی زد و گاز دیگه ای به غذاش زد.
یکم که گذشت، تهیونگ ضربه ای به شونه ی جونگ کوک زد. اونم سرشو برگردوند.
_چیه؟
_میشه منم گوش بدم؟
_خدایا...
آهی کشید. یکی از هندزفریاشو درآورد و به تهیونگ داد. آهنگی که داشت گوش میداد، مورد علاقش بود. تهیونگ با ذوق گفت:
_من این آهنگو خیلی دوست دارم!
_جدی؟ میفهمی چی میگه؟
_امممم راجب جداییه.
_جدایی؟!
ناباورانه بهش نگاه کرد. تهیونگ سرشو تکون داد.
_اسم آهنگ بلیط یک طرفس. داره میگه که بعد از جدایی از عشقش، دیگه نمیخواد توی اون مکانی بمونه که یادآور عشقشه.
جونگ کوک پوزخندی زد.
_چه کار مسخره ای!
_بنظرم نباید اینو بگی. تا وقتی که آهنگ نشدی، نمیتونی این حس و درک کنی.
_تو شدی؟
_نه.
_پس خودتم نمیدونی!
_پدرم گفته حس خیلی وحشتناکیه.
_در چه حد؟
تهیونگ مدتی فکر کرد.
_عشق جریان داره مانند رودخانه ای که به دریا میریزه، عشق جریان داره مثل زندگی که آروم درحال پیش رفتنه، امیدی که عشق به انسان می‌دهد، خیلی ترسناکه
_خب، از کی بود؟
_از Guillaume Apollinaire. اسمش Le Pont Mirabeau هست.
_راجب چی هست؟ شکست عشقی؟
_نه دقیقا. راجب عشقیه که میمیره. اونی که دوسش داشته، میمیره. اومده این داستان و به جریان رود Seine زیر پل Mirabeau توی پاریس تشبیه کرده. البته یه عده هم میگن بعد از جدایی با Marie Laurencin, نقاش بوده.
_این شاعرا هم همه دیوونه بودن.
تهیونگ ناراحت بهش خیره شده.
_اینجوری نگو. من خیلی این شاعرارو دوست دارم.
_چیچوری حفظی؟
_مادرم برام میخونه.
_از کی؟ از وقتی که بچه بودی؟
سرشو تکون داد.
_آره. مادرم خیلی دوست داشت. پدرمم دوست داره. اینجوری منم خوشم اومده.
_مادر و پدرت شغلای هنری دارن؟
_آره. پدرم استاد مجسمه سازیه. مادرمم نویسنده اس. اما دوتاشون نقاش و موزیسین هم هستن.
_حتما تو همه ی اینارو بلدی!
تهیونگ لبخندی زد و سرشو تکون داد. به صندلیش تکیه داد و چشماشو بست.
_من متوجه ی همه ی حرف ها شدم. فهمیدم، ممنونم. جدید و منطقی بودن. برای همینم اینجا همه چیز عوض شده و گل ها پژمرده شدن. برای همین گذشته، گذشته اس، به خاطر همین، اگه همه چی عوض بشه، عشق از ناپدید میشه.
_چند تا از اینا بلدی؟
تهیونگ خندید و رو به جونگ کوک کرد.
_اسمش pour que tu m'aimes encore هست. راستش شاعرشو یادم نیست.
_خب، بعدا میری توی اینترنت.
_آره. میتونم از مادرمم بپرسم.
_آهنگ مورد علاقت چیه؟
_فرانسوی؟
_نه. خارجی.
_خب فرانسوی هم خارجیه!
_خفه شو تهیونگ! خودت میفهمی منظورم چیه!
تهیونگ لبخندی زد. دستشو زیر چونش گذاشت.
_آهنگ Strangers in the night از Frank Sinatra. آهنگ Moon River از Audrey Hepburn هم خیلی دوست دارم.
_راجب چین؟
_بزار وقتی که رسیدیم بوسان، برات بزارم.
جونگ کوک سرشو تکون داد. دوتاشون به صندلیاشون تکیه دادن و چشماشونو بستن. جونگ کوک آهنگ و عوض کرد.
بعد از دو ساعت دیگه که توی راه بودن، به بوسان رسیدن. خوش آمد گویی خیلی طول نکشید. جونگ کوک تهیونگ و توی اتاقش برد و تهیونگ بلافاصله اون دو تا آهنگ و براش گذاشت. زمانی که گوش دادن بهشون تموم شد، چونگ کوک گفت:
_دومیه قشنگ تر بود.
_بنظر من دوتاشون قشنگن.
_دومیه راجب چی بود؟
_خب راستش اینجوریه که راجب داستان دو تا عاشق و رویاپردازیاشونه.
جونگ کوک آهی کشید.
_خب الان فکر نکنم دیگه دوستش داشته باشم! اون یکی راجب چی بود؟
_دو تا غریبه که همو دیدن و عاشق هم شدن.
_کلیشه ای نیست؟
_مادر و پدر منم همین بودن.
_اوه، آره. راست میگیا!
تهیونگ لبخندی زد و ادامه داد:
_آهنگی که اون شب داشتن بهش گوش میدادن هم، همین آهنگ بوود.
_جدی میگی؟!
_آره.
_خب، طبیعیه که دوسش داشته باشی!
تهیونگ خندید و سرشو تکون داد.
_من کلا اینجور آهنگارو دوست دارم.
_عاشقانه؟
_نه. اینجور سبک از آهنگا.
_آها.
_تو چی دوست داری؟
_فرقی نمیکنه.
_عاشقانه دوست نداری؟
_گوش میدم ولی خیلی طرفدارشون نیستم.
*زمان حال*
یوری ضربه ای به شونه ی پدرش زد. پدرش به سمتش برگشت.
_چیه؟
_چی داری گوش میدی؟
پدرش هدفونشو خاموش کرد و از توی کیفش، هندزفریشو دراوورد. یکی از هندزفریاشو به یوری داد. اونم گرفت.
_اسمش چیه؟
_چی؟
_اسم آهنگ.
_آها. بلیط یک طرفه.

Flower and Honey Where stories live. Discover now