blood squad 🩸4

83 15 7
                                    

حالا دیگه همگی اومدیم بیرون،
با بیسیم اعلام کردم ماشین های خالی رو آوردن به محل و همه سوار شدن استیو هم اومد ،
منو فرمانده کل و چند تا از افسر های نزدیکش سوار و آماده رفتن به خونه شدیم ...
اونا به ما اعتماد نداشتن ، پس منتظر هرگونه حمله ای بودن، حق داشتن اونارو قتل عام شدن ، اون مه هم حاصل پودر شدن نزدیک به ۲۰۰ آدم بیگناه بود، که وجدان آدمو به درد می آورد.
فرمانده نامجون رو به من گفت
_اینا افسر های نزدیکمن دی ،هوپ،جین،کوک،ته،جیمین ،اونا هم به اندازه من عصبین پس حق بده اعتمادی نباشه..
+خب حق دارین همین که گذاشتین من بهتون کمک کنم بهم افتخار دادین ..

اون یکیشون که خیلی ناراحت و گوشه گیر بود گفت
_مادروپدرم بین اونا خاکستر شدن ، این اسمش افتخار نیست شما قاتلین ..
خواست ادامه بده که اونی که کنارش بود جلوشو گرفت _عزیزامون ازبین رفتن هیچی نمیتونه این وضعو درست کنه.

خواستم چیزی بگم اما نتونستم ،
واقعا اگه اون روز یکی میومد که بهم دلداری بده قطعا میکشتمش پس درک کردم،
تو فکر بوم که دین معاون دومم از پایگاه بیسیم زد

_فرمانده یه دسته اسنیل به دروازه دوم حمله ور شدن که پراکندشون کردیم دارن میان به سمت شما..

به اندازه هرچیز نفرت انگیزی از این موجودات بدم میومد، اونا از تشعشعات تغضیه میکردن هرچی بیشتر قوی تر پوست سختشون باعث میشد کشتنشون سخت شه و فقط با دسترسی به دهنشون که تو کور ترین نقطه بود میشد کشتشون ..
+اوه خوش خبر باشی دین اگه به مشکل خوردیم نیروی کمکی درخواست میکنم اون موقع به تو نیاز دارم .
_با کمال میل وایت ریپر عزیز .

اسلحه هارو آماده کردیم، اینا فرق داشت یه جور پرتااب کننده شمشیر بود، که تیغش با استخون و خونه اسنیل ها ساخته شده بود؛
فقط همینا آسیب میرسوند بهشون سپر ها و اسلحه های ماشین ها هم فعال کردیم سوزی منتظر بود تا حرکتی ببینه و اعلام کنه..

توی جنگل نزدیک پایگاه بودیم مهم بود اونارو بکشیم تا دوباره به پایگاه حمله نکنن اما ما ماموریتی داشتیم که اولویت داشت ..
سوزی بیسیم زد
_فرمانده چند تا دارن از سمت چپ میان تعدادشون خیلی زیاده باید چیکار کنیم ..
تنها راه کشتنشون این بود که اونا خون خوارن و دنبال بوی خون میرن،
پس باید طعمه بسازیم تا آدمارو بتونیم ببریم داخل پایگاه

+همه گوش بدن ماشین هایی که غیر نظامی ها داخلن رو تو ردیف های وسط ببرین،
مایک اونارو به سمت پایگاه ببر و منتظر ما نمونین،
الکس و استفن بیاین سمت ماشین من و یه نفر از افرادتون دستشو زخم کنه تا بوی اونو دنبال کنن, سریع...

ما به سمت چپ رفتیم و اسنیل ها همونطور مارو دنبال کردن
_بنظر نقشه گرفت .
فرمانده نامجون دستشو بریده بود پس یه دستمال بهش دادم
_ممنون ،
یکدفعه دیدیم که چند تا از اسنیل ها ماشین الکس رو چپ کردن
+سریع برو اون پشت استیو باید بریم کمک.
بیسیم زدم
+استفن بیا اینور
_ولی فرمانده الکس اون تو ِ .
+میدونم باید پیاده شیم و اونارو بکشیم تا بتونیم از ماشین درشون بیاریم ..
استیو زد بقل به همه اسلحه مخصوص دادم ،
زدیم بیرون استفن و گروهش ازسمت راست و ما از چپ اونا دور ماشین جمع شده بودن و داشتن لهش میکردن و الکس از داخل بهشون تیر میزد
حداقل فهمیده بودیم که حالش خوبه
+استفن شیش تان پس سه تا باشما سه تا با ما
_حله ..
شروع کردیم به حمله ،
صدای گوش خراش حیوونا بدجوری کر کننده بود،
اما حداقل به سمت ما جذب شدن به جز یکیشون که گیر داده بود به الکس،
پس بقیرو سپردم به بقیه و رفتم سراقش ،پریدم و با شمشیر محکم به دمش زدم و صدای گوش خراشی در آوردُ به سمتم حمله کرد ،
بدجوری عصبی شد، زیرش خیز برداشتم تا شمشیرو فرو کنم توی دهنش که دقیقا زیر بدنش بود،
اما یکی دیگشون که با جین میجنگید محکم بهم خوردو
پرت شدم ،
اسلحم پرت شد بالای سرم ،
درست دندونای گندشو میدیدم که داره میاد بیرون دست بردم تا شمشیرو بردارم، اما هی زیر دست و پا اینور اونور میشد؛
اون با زبونش پامو گرفته بود، با این لباس اونم پهن رو زمین سخت بود که بهش برسم،
ته متوجه من شد و سریع شمشیرو با پاش حل داد سمتم ،
به محض اینکه گرقتمش زبونشو قطع کردم، شمشیرو توی دهنش فرو کردم کار اون یکی ها هم ساخته بودن.

نامجون در ماشین و به زور باز کرد و همه کمک کردیم سربازای زخمی بیان بیرون،
الکس هم سالم بود و خیال همه داشت راحت میشد ؛
که دیدیم بخاطر بوی خونی که از سربازا میومد یه ده تایی به سمتمون جذب شده بودن
+تعدادمون کافی نیست
_زخمی هم داریم
_پشت سرمونم دره س نمیتونیم فرار کنیم ..
راست میگفت گیر افتاده بودیم نامجون گفت
_چطوره بکشیمشون به سمت دره هان؟ سربازا هم میتونن زخمی هارو ببرن.
+راه دیگه هم نداریم سربازا سریع زخمی هارو ببرین .
بیسیم زدم
+دین گفتم نیرو کمکی خواستم بهت میگم خب الان وقتشه بیای
_با کمال میل تا اومدنم زنده بمون رفیق ..
دین از بچگی باهام بزرگ شده بود بعده از دست دادن خانوادم اون یه جورایی عضوی از خانوادم بود
+باشه زود بیا..
+خوب دیگه تقریبا سربازا دور شدن اونا هم اومدن بریم، حالا ...

***

سلام خوشگلا🩸
اینم از پارت جدید امیدوارم لذت ببرین و با ووت ها و نظراتون حمایت کنین💋🩸



blood squad🩸💀Where stories live. Discover now