[Under The Conditon Of Becoming Partnets In Crime]
༄⸸
وقت گذروندن توی این کلاب برای اون همیشه لذتبخش بود. نه اینکه تنها صرفا سپری کردن مقداری زمان در هر کلابی بتونه راضیاش کنه. این کلاب شبانه، منحصر به فرد بود. چون که کراولی صاحبش بود.البته که این کار، به پیشنهاد بکهیون بود. به اون گفته بود که میتونه صاحب کلاب شبانهای در مرتفعترین نقطه یک برج تجاری در شهر و روی زمین بشه. البته که قصد اصلی بکهیون این بود تا مکان همیشگیای رو برای خودش داشته باشه تا بتونه هروقت که خواست، به اونجا بیاد و زمانی رو به بطالت بپردازه.
بعد از اینهمه سالها، خوشحال بود که اون روز کراولی درخواستش رو قبول کرده بود. اگرچه اینجا تبدیل به معروفترین کلاب شبانه لسآنجلس هم شده بود. البته..بکیهون برای مدت طولانیای میشد که در این شهر زندگی میکرد. لسآنجلسی که به شهر گناه معروف بود، و بکهیون دوست داشت ریشه اصلی در این لقب رو بدونه. پس بذلهگویی و بداهه پردازی در لذتجویی تمام و بیهوده و شادی بیریا، به گناه معروف شده بود؟ اینگونه بود که مردم شادی خودشون رو گناه میدیدن؟ اینها همه ریشه در اعتقادت بیمصرف هر کدومشون داشت. همون خالقی که این ریشه تفکرات غلط رو در وجودشون کاشته بود..
افکار بکهیون با حضور ساده کسی در رو به روش، به کلی به هم خورد و این مردی که حالا عصبی شده بود، با تیکی که مدام با ناخن انگشت اشارهاش به لبه شاتِ مارتینیاش میزد، به اون فرد خیره بود.
لوسیفر چه گستاخانه باز هم جلوی بکهیون ظاهر شده بود و میخواست با لاس زدنها و مکالمات رو مخش، با اعصاب بکهیون، "کی میخواد زودتر شکنجه بشه؟" بازی کنه!
لوسیفر همونطور که روبهروی بکهیون ایستاده بود و با لذت مشغول تماشای حرصش بود، گفت:
-بکهیون..امشب از همیشه زیباتر شدی!
جالب بود. بکهیون چیزی بالاتر از کت و شلوارهای سیاه رنگ نمیپوشید اما از نظر لوسیفر، هر کت و شلوار مشکی رنگ به خصوصی، زیبایی جدیدتری به بکهیون میبخشید.
-نگفته بودم اگه دوباره ببینمت بالهات رو میسوزونم فرشته؟
وقتی که از جانب بکهیون یک فرشته صدا زده میشد، حتی براش مهم نبود چه تهدیدی رو شامل میشه. فقط صدای پر حرص و خشم یا حتی صدای پر آرامش و آروم بکهیون که فرشته صداش بزنه مهم بود..
هرچند، تهدیدهای بکهیون چیزی به جز پوچی نبود! لوسیفر خوب میدونست تنها کسی که توی این دنیا با تاریکترین قلبش، بهش اهمیت میده فقط و فقط بکهیونه..بکهیون هیچوقت نمیتونه هیچ آسیب روحی و یا حتی آسیب جدی جسمی بهش وارد کنه و جفتشون این رو خوب میدونستن.
-هر دو خوب میدونیم که آسیبی به من نمیزنی هیولا..
لبخند زورکی و پر از حرص بکهیون، اشتیاق لوسیفر رو برای ادامه دادن بحث کلیشهای خودش بیشتر میکرد. انگار هر دوشون توی یه رقابت بودن برای صدا زدن همدیگه به لقبهایی که فقط خودشون میدونستن میتونه چقدر شیرین باشه در صورتی که تظاهر میکردن از اون کلمه بیزارن.
YOU ARE READING
ғᴀʟʟᴇɴ ᴀɴɢᴇʟ's ʟᴏᴠᴇʀ s²
Fanfiction"فصلدومِ فیکشنِ روزی که شیطان عاشق شد" بکهیون بعد از قتل همسرش چانیول به دستهای خودش، تصمیم بزرگی گرفت. وقتی که با حقیقت انجیل تقلبی مواجه شده بود، با قدرت جدید به دست اومدهاش چیکار میکرد؟ بکهیون دوست داشت انتقامش رو از خدا بگیره. خدایی که مهربو...