᪥𝐅𝐥𝐚𝐬𝐡 𝐛𝐚𝐜𝐤᪥
رمز در آپارتمان مشترکشون رو زد و بعد از ورودش مستقیم سمت اتاق خواب رفت....
"خیلی دیر کردی"
لیسا این رو گفت و درحالی که از رو صندلی میز آرایش اتاق بلند میشد سمتش اومد....
جونگ کوک قدمی عقب برداشت و به چهره ی جدی همسرش خیره شد....
لبخندی زد و سمتش رفت....
"اره یکم طول کشید اتفاقی نیوفتاده بود ولی وقتی رفتم هک لحظه وسوسه شدم کارم رو تموم کنم...برای همین یکم طول کشید...عوضش امروز کارم کمتر طول میکشه"
و یکی از دستاش رو دور کمر لیسا حلقه کرد و سمت تخت خواب هدایتش کرد....
" دیر وقته...چرا نخوابیدی؟"
لیسا متوقف شد و سمتش چرخید....
به چشم های همسرش خیره شد و جونگ کوک با جدیت پرسید....
"چیشده عزیزم؟"
"چند وقت بود بهم نگفته بودی عزیزم؟"
لیسا زمزمه کرد و به جونگ کوک خیره شد.....
جونگ کوک متعجب شد اما لبخندی زد.....
" این اواخر شرایط خوبی نداشتم...تو که بهتر از هرکس میدونی...میدونی که کارهای اداره چه قدر سنگینه"
"الان که سرت خلوته... "
لیسا دستش رو روی شونه ی همسرش گذاشت....
جونگ کوک لبخند کوچیکی زد....
" اره "
" پس امشب رو باهم باشیم...."
این رو گفت و بهش خیره شد....
نگاه جونگ کوک لحظه ای به چهره ی لیسا قفل موند اما بلافاصله به خودش اومد....
"الان خسته ایم لیسا....باشه فردا شب...هوم؟"
لیسا قدمی عقب رفت و روی تخت نشست....
شونه هاش خم بود و سرش رو پایین انداخته بود....
"بازهم پسم میزنی..."
YOU ARE READING
𑁍𝐀𝐌𝐈𝐒𝐒𑁍↬ᵏᵛ✔︎
Short Storyبا شنیدن صدای صحبت آرومی از افکارش خارج شد... صدای بم جئون جونگ کوک بود که توی گوشش می پیچید... " برای با تو بودن حاضرم همه چیز و همه کس رو نابود کنم تهیونگ...همه چیز" و لحظه ای بعد این صدای تهیونگ بود که توی اون جنگل و تو گوش سانا اکو شد.... " تا ا...