𑁍𝐏𝐚𝐫𝐭 8𑁍ᵏᵛ

307 67 20
                                    

᪥𝐅𝐥𝐚𝐬𝐡 𝐛𝐚𝐜𝐤᪥

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

᪥𝐅𝐥𝐚𝐬𝐡 𝐛𝐚𝐜𝐤᪥

رمز در آپارتمان مشترکشون رو زد و بعد از ورودش مستقیم سمت اتاق خواب رفت....

"خیلی دیر کردی"

لیسا این رو گفت و درحالی که از رو صندلی میز آرایش اتاق بلند میشد سمتش اومد....

جونگ کوک قدمی عقب برداشت و به چهره ی جدی همسرش خیره شد....

لبخندی زد و سمتش رفت....

"اره یکم طول کشید اتفاقی نیوفتاده بود ولی وقتی رفتم هک لحظه وسوسه شدم کارم رو تموم کنم...برای همین یکم طول کشید...عوضش امروز کارم کمتر طول میکشه"

و یکی از دستاش رو دور کمر لیسا حلقه کرد و سمت تخت خواب هدایتش کرد....

" دیر وقته...چرا نخوابیدی؟"

لیسا متوقف شد و سمتش چرخید....

به چشم های همسرش خیره شد و جونگ کوک با جدیت پرسید....

"چیشده عزیزم؟"

"چند وقت بود بهم نگفته بودی عزیزم؟"

لیسا زمزمه کرد و به جونگ کوک خیره شد.....

جونگ کوک متعجب شد اما لبخندی زد.....

" این اواخر شرایط خوبی نداشتم...تو که بهتر از هرکس میدونی...میدونی که کارهای اداره چه قدر سنگینه"

"الان که سرت خلوته... "

لیسا دستش رو روی شونه ی همسرش گذاشت....

جونگ کوک لبخند کوچیکی زد....

" اره "

" پس امشب رو باهم باشیم...."

این رو گفت و بهش خیره شد....

نگاه جونگ کوک لحظه ای به چهره ی لیسا قفل موند اما بلافاصله به خودش اومد....

"الان خسته ایم لیسا....باشه فردا شب...هوم؟"

لیسا قدمی عقب رفت و روی تخت نشست....

شونه هاش خم بود و سرش رو پایین انداخته بود....

"بازهم پسم میزنی..."

𑁍𝐀𝐌𝐈𝐒𝐒𑁍↬ᵏᵛ✔︎Where stories live. Discover now