بعد از پوشوندن پایین تنه اش با حوله، با بالاتنه ی بدون پوشش از حموم خارج شد ، نگاهشو به دختری که روی صندلی رو به روی میز آینه نشسته بود دادو بعد قدم برداشت تا به سمتش بره، شونه رو از دستش گرفتو همسن که جه هی خواست بلند شه شونشو گرفت تا ثابت نگهش داره، لبخند تلخ و کمرنگی زدو در حالی که به موهای خیس دختر نگاه میکرد گفت:
_چجوری اینقدر راحت می بخشی؟
جه هی فقط نگاهش کرد، جیمین کمی خم شدو با دقت و به آرومی شونه رو روی اون موهای بلند کشید، این رایحه، این موهای موج دار و بلند، این آرامش...
جیمین معتاد همه ی اینا بود، اون معتاد این دختر بود...
نگاه خیره ی جه هی به صورت جدی جیمین بود، وقتی ناخودآگاه دستش روی جای بخیه هاش نشست جیمین با نگرانی شونه رو کنار گذاشتو رو به روی جه هی روی زمین زانو زد، دستشو روی دست جه هی روی شکمش گذاشتو گفت:
_درد میکنه؟
جه هی فقط سرشو به طرفین تکون داد، جیمین اما با نگرانی بلند شدو تلفنشو برداشت، قبل از اینکه از اتاق خارج بشه جه هی صداشو شنید:
_دکتر جانگ؟ متاسفم که این ساعت مزاحمتون میشم... راستش...
شنیدن این جمله ها باعث شد جه هی لبخند معصومانه و ذوق زده ای بزنه، جیمین بهش اهمیت میداد! و این چیزی بود که دختر هیچ وقت از این پادشاه بی رحم عمارت ندیده بود...
**************
_چیزی نیست، زود تر از موعد به جای زخم آب خورده، چند تا چرک خشک کن می نویسم که باید دوازده ساعته بخوره، تا سه روز سعی کنه زیاد از جاش بلند نشه، در کل همه چیز نرماله، جای جراحی هم رو به بهبودیه
جیمین سر تکون داد، همین که دکتر هوسوک عقب کشید تا وسایلشو جمع کنه جه هی پیراهنشو پایین کشید، هوسوک بعد از جمع کردن وسایلش لبخندی به روی جه هی زدو بعد رو به جیمین گفت:_شما باید مواظب خودتونم باشین!
به زخم ابرو و لب جیمین اشاره کردو بعد بی حرف از اتاق خارج شد ، جیمین نفس عمیقی کشیدو بعد کنار جه هی روی تخت نشست، حضور این دختر توی اتاق خودش بهش یه حس خاصو القا میکرد، با انگشتاش بازی کردو گفت:
_اینکه همیشه باعث اسیب دیدن تو ام اذیتم میکنه!
_جی...مین!
با شنیدن این صدای ضعیف و اروم سرشو بلند کرد، جه هی لبخند کمرنگی زدو دستشو روی دستای جیمین گذاشت، نفس عمیقی کشیدو به زحمت گفت:
_تَ...تق...صیر تو نبو...د
جیمین چشماشو روی هم فشردو دست جه هی رو بین دستاش گرفت، گفت:
_نمیدونم چجوری ازم متنفر نیستی ، اما... دیگه اذیتت نمیکنم جه هی
دختر یکی از دستاشو ازاد کردو موهای جیمینو از روی پیشونیش کنار زد، حس میکرد یه پسر سختی کشیده و بی پناه جلو روشه! به جیمین اشاره کرد تا کنارش دراز بکشه، همین که بدن مرد مماس با بدن خودش روی تخت قرار گرفتو دست چپش روی کمر باریکش نشست نگاهشو به چشمای جیمین داد، مرد لبخند ضعیفی زدو دست راستشو تکیه گاه سرش کرد، اون یکی دستشو از روی کمر جه هی بالا کشید تا به موهاش رسید، همزمان که طره ای از موهای عطرآگین دخترو بین انگشت اشاره اش می چرخوند گفت:
YOU ARE READING
🦋the silent cry of love🦋
Fanfiction__completed__ من فریاد کشیدم... فریاد کشیدم اما... یه فریاد خاموش... فریاد من به گوش هیچ کس نرسید... نه تو و نه هیچ کس دیگه... فریاد من خاموش بود... تو نمی شنوی... هیچ وقت نمی شنیدی... البته حق داری، بین من و تو به اندازه ی یه دنیا فاصله ست، تو... پ...