Part.11

930 175 12
                                    

Third Person's POV

«هیونگ~ من خسته‌م.»

سوکجین توضیح داد و به پشت روی تخت یونگی دراز کشید.

جونگکوک و سوکجین به تازگی پروژه‌شون رو تموم کرده بودن و جونگکوک بلافاصله بعدش خوابیده بود. و هرچند که پسر کوچکتر تلاش کرد کنار جونگکوک بخوابه اما احساس راحتی نمی‌کرد. پس تصمیم گرفت به اتاق یونگی بیاد.

«اگه خسته‌ای پس بگیر بخواب.»

یونگی با لحن یخبندونی گفت و باعث شد بدن پسر کوچکتر از سردیش بلرزه و از توی مود خواب‌آلودگی خارج بشه.

«تو بغلم نمی‌کنی هیونگ؟»

سوکجین پلک زد و به هیونگش که بنظر می‌رسید توی مود بدی باشه نگاه کرد.

«چرا نمی‌ری به جیمین، هوسوک یا نامجون نمی‌گی بغلت کنن؟»

«هیونگ..تو از من ناراحتی چون یه بغل گروهی با دوستات داشتم؟»

«آره.»

سوکجین ساکت شد. نمی‌دونست یونگی هیونگش از دستش عصبانی می‌شه اگه بقیه رو بغل کنه.

«معذرت می‌خوام.»

گفت و به پهلو دراز کشید؛ طوری که پشتش به یونگی بود.

ناگهان یه چیزی دور کمر کوچیکش حلقه شد و سوکجین لبخند زد وقتی فهمید بازوهای یونگی بودن.

«شبت بخیر سوکجینا.»

«شب تو هم بخیر هیونگ.»

<><><><><>

«جینی..بیدارشو.»

جیمین به نرمی بدن سوکجین رو تکون داد. اون زمان سختی برای بیدار کردن پسر کوچکتر داشت. سوکجین بنظر نمی‌اومد که قصدی برای بلند شدن داشته باشه.

«اگه بیدار نشی جیمین هیونگ می‌بوستت!»

جیمین به ایده‌ی خودش پوزخند زد.

سوکجین واقعا عاشق خوابیدن بود و سریع بیدار شدنش غیر ممکن بود.

صورتش رو خم کرد و نزدیک لب‌های صورتی و قشنگِ پسر کوچکتر ثابت شد. آماده‌ی بوسیدن بود که سوکجین دستش رو کشید و در عوض بوسه بغلش کرد.

«صبح بخیر جیمینی هیونگ.»

سوکجین با یه لحن شاد و بشاش گفت.

«آیشش..دوباره بگیر بخواب.»

جیمین خودش رو ناراحت نشون داد و سوکجین محکم‌تر بغلش کرد.

«چرا؟»

«که من بتونم بوسه‌ای که حقم بود رو ازت بگیرم.»

سوکجین خودش رو بالا کشید و گونه‌ی جیمین رو بوسید.

«گونه‌ت خیلی نرمه هیونگ.»

جیمین اما سکوت رو ترجیح داد.

"اوه‌مای‌گاد! این بچه همین الان منو بوسید!"

می‌دونست که نباید هیچ برداشتی داشته باشه چون این بوسه تماما از روی معصومیت بود.

«هیونگ؟ حالت خوبه؟»

«هیونگیی؟»

«خدای من...نکنه خیلی محکم بوست کردم هیونگ؟ دردت اومد؟»

«اوه‌‌...خب نه..من خوبم جینی..هه‌هه.»

«اوه که اینطور.»

«تو قراره امروز اینجا رو ترک کنی، درسته؟»

جیمین پرسید و به طور واضح موضوع رو عوض کرد.

سوکجین سری تکون داد و سپس لبخند زد.

«آوو..جیمینی هیونگ می‌خواست که تو رو برای همیشه نگه داره.»

«هیچ چیزی برای همیشه طول نمی‌کشه هیونگ. تو حتی اینم نمی‌دونی؟»

سوکجین گفت و چشم‌هاش رو تو کاسه چرخوند که باعث خنده‌ی جیمین شد.

«به هر حال از اونجایی که منو تو توی یه مدرسه درس می‌خونیم بهتره که ساعت‌های ناهار رو باهم باشیم. دوست داری؟»

جیمین پیشنهاد کرد و سوکجین با خوشحالی پذیرفت.

در همین حال، اون‌ها نمی‌دونستن که تهیونگ و یونگی دارن تماشاشون می‌کنن. و از هم می‌پرسن که آیا باید به جیمین حقیقت رو راجب جین بگن یا نه؟ چون پسر کوچکتر رسما داشت با اون‌ها زندگی می‌کرد. البته به طور دقیق‌تر توی اتاق یونگی.

اما اون‌ها ترسیده بودن. چی می‌شد اگه سوکجین توجهش رو به سمت بقیه تغییر می‌داد و اون‌ها رو فراموش می‌کرد؟

اما به هر سختی‌ای که بود تصمیم درست رو گرفتند.

«ما باید به بقیه حقیقت رو بگیم.»

_______

پیشنهاد می‌کنم به رفتارهای جیمین بیشتر توجه کنید.🙃

HUYNG || BTS×JINWhere stories live. Discover now