Part 2

80 18 2
                                    

هرکدوم از بچه ها تو اتاق های جداگانه فکر میکردن ..... اونا متفاوت بودن ....متفاوت ترین زندگی رو داشتن... ترسناک و پر از سیاهی

برای بچه هایی که فقط 7 سالشون بود میشد گفت زندگی سختی داشتن

اما اونا یاد گرفته بودن تحت هیچ شرایطی اکیپ هفت نفره اشون از هم جدا نشه.... یاد گرفته بودن بجز خودشون به هیچکس اعتماد نداشته باشن و به عنوان یه گروه هفت نفره از هر لحاظی کامل بودن ...

سنشون کم بود اما فکرشون نه ... میتونستن تو شرایط سخت تری قرار بگیرن و بازم پشت هم بمونن ... برای همین بود که به محض دیدن روانشناس درخواست دادن تا با هم باشن ... مطمعن بودن که مربی های مهد بخاطر تفاوتاشون با بقیه ی بچه ها اونا رو تو بخش دیگه ای میزاره که فقط خودشون 7 نفر باشن و چی از این بهتر؟ اونا مجبور

نیستن با بچه هایی که بخاطر عروسکاشون باهم دعوا میکنن سر و کله بزنن و اونا رو تحمل کنن... میتونستن روی تواناییهاشون تمرکز کنن

چهار ساعت بعد

باز همون روانشناس بهشون سر زده بود و همشون به بخش دیگه از پرورشگاه منتقل شده بودن .... خوبه... میتونستن کنار هم باشن

همه ی سوالات رو بی جواب گذاشته بودن و حسابی مربی ها رو عصبی کرده بودن و تو همین زمان کم بهشون لقب بچه های رو مخ داده شده بود .... مسخره بود.. اونا فقط بیشتر از اینکه حرف بزنن روی محیط اطرافشون تمرکز کرده بودن ...همین.... افکار محدود مربی ها به اونا ربطی نداشت .

مربی: شما باید اینجا زندگی کنین تا وقتی که این اخلاقاتون رو فراموش کنین و بتونین برین پیش بچه های دیگه.... اون موقع اس که میتونیم شما رو به خانواده های دیگه معرفی کنیم تا سرپرستی شما رو بگیرن

یونگی: ما اینجا میمونیم خانوم محترم... اما.... اگه کسی خواست سرپرستی ما رو به عهده بگیره بگین ما هفت نفر تا اخرین نفس باید با هم باشیم... یا همه ی ما رو به فرزندی بگیره یا وقت ما رو نگیره چون اینجا کلی بچه هست که شانس دارن تا از اینجا بیرون برن

مربی: همه ی بچه ها این شانس رو دارن حتی شما

جونگکوک پوزخند کجی زد و جواب مربیش رو داد

جونگکوک: ما خودمون راه خروج از اینجا رو پیدا میکنیم ... بهتره شما تمرکزتون رو بزارین روی بچه های دیگه

تهیونگ: بهتره برگردین به سالن اصلی من دارم میشنوم که یه بچه داره بخاطر عروسکش جیغ میزنه

مربی: اما من صدایی نمیشنوم

جین: اوه... میزان شنوایی شما چقدره خانم؟ ما همگی اون صدا رو میشنویم ...

مربی با ابروهایی بالا رفته و صورتی که از عصبانیت به قرمزی میزد گفت : اینجوری نمیتونیم باهم کنار بیایم بچه ها

Great RevengeWhere stories live. Discover now