Part 21🀄

2.9K 495 28
                                    

( بارداری گرگ 60 تا 64 روزه )


تهیونگ که داشت رو تخت شعر می‌نوشت اصلا حواسش به زمان نبود
از وقتی که متوجه بچشون شده بود مدت زیادی نمی‌گذشت اما میلش به نوشتن بیشتر شده بود جوری که یه کتاب و کامل کرده بود و به آلفا داده بود تا براش به شهر ببره
همه چیز خوب بود جدا از اینکه خیلی حوصله سر و صدا نداشت ، سلیقش تو غذا عوض شده بود ..... هر وقت عصابش مرد میشد باید یکی و میزد .... جز این ها چیز دیگه نشده بود

با تموم کردن قطعه ای که میخواست قلم و کنار گذاشت
به محض بالا آوردن سرش جونگ کوک و دید که این روز ها سر خودش و خلوت تر نگه می‌داشت پ به جای شب عصر ها به خونه می‌رسید
لبخندی زد و گفت: سر کار چطور بود؟

کوک که مشخص بود چیزی و پشتش قایم کرده وارد خونه شد و در و بست ، جواب داد: خوب بود کتابت و هم نشون دادم و یارو به راحتی ازم خریدش و گفت اگه همچین کتابی و سراغ دارم بازم براش ببرم

ته به پشت مرد اشاره کرد و گفت: چی برام خریدی؟

کوک با تعجب گفت: چی باید خریده باشم ؟ کی گفته چیزی خریدم؟
ته مشت هاش و مثل بچه ها به تشک کوبید و گفت: می‌دونم که خریدی نشونم بده

کوک با خنده گفت: خیلی خب خیلی خب ، باید لباس هات و در بیاری

ته با تعجب از رو تخت بلند شد و تک به تک لباس هاش و در حالی که پشتش به مرد بود در آورد
کوک بهش نزدیک شد و کمرش و گرفت سر شونه هاش و بوسید پایین تر رفت تا گودی زیبای کمرش و هم ببوسه

تهیونگ قدمی جلو گذاشت تا از اون آلفایی که مدام باعث خجالت زدگیش میشد فاصله بگیره

کوک پیراهن بلند و از بالا تنش کرد و تو تنش مرتبش کرد
مقابلش وایساد و گفت: دقیقا اندازته

ته با لبخند به لباس نگاه کرد و گفت: خیلی خوشگله و راحت

چرخی زد و کوک تو بغل گرفتش: کامل برازندته ، امگا کوچولو حامله من

ته خنده آرومی کرد و گفت: به کتاب فروشه نگفتی این و امگا کوچولو حاملم نوشته؟

کوک بوسه ای رو گونش گذاشت و گفت: تو که میدونی من به سختی جلوی کسی ازت تعریف میکنم

ته دستاش و رو سینه مرد گذاشت و گفت: من فقط می‌خوام بهت افتخار کنن می‌خوام باعث خوشحالیت باشم جوری که همه بدونن این کسی که این کتاب و نوشته جفت توئه

کوک سرش و پایین انداخت و گفت: امگا ها .... واقعا خیلی خطرناکن

ته با تعجب نگاهش کرد و منتظر موند
کوک ادامه داد: با یه جمله تمام نظراتت و تغییر میدن

تهیونگ لباش و آویزون کرد و سرش و کج کرد
وقتی کوک‌ چند ثانیه محوش شد خندید و گفت: به جمله نیاز نیست ، یه آلفای عاشق و با یه نگاه هم میشه گول زد

kookv Heaven In HELL [ Completed ]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant