P1

341 29 13
                                    


یه پسری هم بود... اره یه پسر...که دوستش داشتم و بهش نزدیک شده بودم، اون زمان تقریبا همه چیز داشتم.

_ تهیونگ کیم



_7 صبح، انگلستان_ بیرمنگام

پیرمرد چینی با شنیدن زمزمه های بلند مردم بازار دست از مرتب کردن لباس های مغازه کشید و به طرف اتاقی که اون دختر ساحره داخلش بود دوید و بدون در زدن در اتاق رو باز کرد و بدون توجه به قیاقه متعجب دختر بازوی اون رو توی دستش گرفت و قدم هاش رو به سمت بیرون برداشت و در جواب سوال های ساحره جوان که میپرسید چه اتفافی افتاده فقط به گفتن جمله کوتاهه (( اون اومده. )) بسنده کرد.

با رسیدنشون به خیابونی که حالا خالی از هر شخصی بود رو به روی مردی که سوار بر اسب مشکی اش با کت شلواری اتو کشیده و کلاه همیشگی مخصوص به خودش ایستاده بود رفتن و به نشانه احترام مقابلش خم شدن.
و بعد از اون صدای عمیق مرد به گوششون رسید.

+ این همون دختره؟

مرد بیشتر از قبل خم شد و با هول دادن دختر به سمت مرد جواب داد:

_ بله قربان، خودشه.

مرد سری تکون داد و رو به دختر گفت:

+ کارت رو انجام بده.

و بعد از اون دختره ساحره پودر قرمز رنگی رو از جیب لباسش خارج کرد و با ریختن اون پودر کف دستش اون رو به سمت اسب مشکی مرد فوت کرد.

کار دختر که تموم شد با اشاره دستش اون دو نفر رو مرخص کرد و بعد از رفتن اون دو در حالی که از کوچه خارج میشد صدای بلندش رو به گوش مردم خرافاتی اون محله رسوند.

+ اخر این هفته اسب من مسابقه داره. ادم های عاقل معمولا میان و روی اسب من شرط میبندن پس اگه میخواین توی دسته عاقل ها قرار بگیرین و پول خوبی به جیب بزنین همین کار رو انجام بدین.

و بعد از پایان حرف هاش با زدن ضربه ارومی به اسبش از اونجا خارج شد و به سمت بار اون منطقه حرکت کرد.

________________

_ همان روز_ بار اقای فلچ

سر و صدای مرد ها و زن ها از همین بیرون بار هم به گوش میرسید و پسر رو مضطرب تر میکرد ولی سعی کرد بی توجه به افکارش با نگاه به اعلامیه ای که پشت در چسبانده شده بود، به داخل بره.
پس در چوبی رو هل داد و وارد شد و باعث شد از همان ابتدای ورودش نگاه های زیادی به سمتش کشیده بشه...
نزدیک بار شد و رو به مردی که پشت اون میز بزرگ مشغول اماده کردن نوشیدنی های مشتری ها بود گفت:

_ سلام

فلچ نگاهی به سر تا پای پسر زیبا و جوون مقابلش کرد و بعد از تکون دادن سرش به معنای سلام نزدیکش شد.

+ سلام، چه نوشیدنی میخوای؟

پسر اسیایی خنده لطیفی کرد و جواب داد:

Peaky BlindersWhere stories live. Discover now