🌆part 3🌆

366 38 4
                                    

(_بعد از کنسرت گلدن بویز در بوسان این بوی بند به عنوان پر طرفدار ترین گروه پسرانه ی کیپاپ معرفی شد،  طبق آخرین اخبار منتظر شده توسط کمپانی SKY لیدر گلدن بویز به زودی قرار است در اولین سریال خود ایفای نقش کند، کیم سوکجین چهره ی برتر سال که برای سومین سال متوالی این عنوان را به دست آورده گفت:
_هیچ کدوم از موفقیتای اخیر بدون همراهی اعض...)
_چقدر من از این آیدلا بدم میاد!
نا هی سرشو از توی آشپزخونه بیرون آوردو با اعتراض گفت:
_اومااااا چرا تلویزیونو خاموش کردی؟
مادرش چشماشو توی کاسه چرخوندو گفت:
_ازشون خوشم نمیاد!
نا هی آب دهنشو قورت دادو دست به کمر گفت:
_از کی خوشت نمیاد؟
مادرش چشماشو ریز کردو گفت:
_همین لیدر این بوی بند نسل سومه اسمش چی بود؟ سوکجین؟
نا هی با لبخند احمقانه ای سرشو خاروندو گفت:
_اوما! اون که خیلی جذابه!
_خب همین دیگه... زیادی خوش قیافه ست، مشخصه خیانتکاره!
نا هی که از شنیدن حرفای مادر بی منطقش خنده اش گرفته بود سرشو تکون دادو برگشت توی آشپزخونه، همزمان که در قابلمه رو باز میکرد تا محتویاتشو هم بزنه گفت:
_خسته نشدی از جلوی تلویزیون نشستن؟ دختر بیچاره ات که از صبح خر حمالی رئیس دیوونشو کرده باید بیاد یه فکری برای شام بکنه؟
صدای مادرشو شنید:
_چقدر غر میزنی! این کار مورد علاقته مگه نه؟ از بچگی هی هر جا می نشستی می گفتی  می خوام خبر نگار بشم، میخوام خبرنگار بشم... خربزه خوردی پای لرزشم بشین!
نا هی آه کشیدو خودشو روی صندلی انداخت، از شدت سر پا ایستادن پاها و کمرشو حس نمیکرد، ادای گریه کردن در آوردو موهاشو توی مشتش گرفت، خیلی آروم جوری که فقط خودش بشنوه گفت:
_آخه چه می دونستم قراره یه رئیس سگ اعصاب گیرم بیاد که اندازه ی گاو نمی فهمه! نه دلیل و منطق حالیشه نه احساسات داره... آیششش به خدا که خونمو کرده توی شیشه... فکر میکردم خبرنگار که بشم دائما کلی آدم معروف می بینم و خیلی بهم خوش میگذره! یااا نا هی خنگول...
همونطور که با خودش درگیر بود صدای اس ام اس تلفنش بلند شد، نفس کلافشو بیرون دادو بدون مرتب کردن موهای آشفته اش رفت توی حال، گوشیشو برداشتو بی حس به صفحه اش خیره شد، اما با دیدن تکستی که از طرف جین ارسال شده بود توی جاش پریدو با چشمای گشاد شده بازش کرد، خوند:
(جلوی در خونتونم... به نفعته زود بیای بیرون وگرنه بیچاره میشم!)
از شدت استرس داد کشید که مامانش برگشتو نگاهش کرد، سریع دستشو جلوی دهنش گرفتو من من کنان گفت:
_آمممم اوما ... هیچی نیست! ببخشید!
مادرش با حالت تاسف سرشو تکون دادو خیره شد به عکس پدر نا هی، گفت:
_آه... کجایی مرد؟ این دختر خنگتو گذاشتی برای من! یه ذره هم به من نرفته!
نا هی چشماشو توی کاسه چرخوندو گفت:
_خیلیم دلت بخواد مامان! دختر به این خوشگلی و سخت کوشی داری!
مادرش در حالی که تخمه می شکست سر تا پاشو از نظر گذروندو گفت:
_دختر خوشگل و سخت کوشم کاری برای انجام دادن نداره؟ دیدم که بعد از نگاه کردن به گوشیت چجوری...
با یادآوری جین که جلوی در خونشون بود بی توجه به ادامه ی حرفای مادرش دوید توی اتاقش تا لباس بپوشه، مادرش با دیدن عکس العملش حرفشو خوردو با صدای بلند گفت:
_یاااا نا هیاااا! اون پسره ای که اومده دنبالت اگه بخواد پر رو بازی در بیاره می کشمش!
نا هی کتشو پوشیدو در حالی که سعی می کرد با دستاش موهاشو مرتب کنه گفت:
_چی میگی مامان؟ کدوم پسر؟ رئیس اسکلمه! زود میام... حواست به غذا باشه، شام بخور، من شاید کارم طول بکشه!
بعد از گفتن این جمله ها سریع از خونه خارج شدو منتظر نموند مادرش جوابی بهش بده، همین که درو بست صدای خنده های شیشه پاک کنی جینو شنید، متعجب نگاهش کرد که مرد دست به سینه نگاهش کردو گفت:
_من الان رئیس اسکلتم؟
نا هی دستشو جلوی دهنش گذاشتو گفت:
_اینقدر صدام بلند بود؟
جین جلو رفتو موهای دخترو به هم ریخت، دستشو دور گردنش انداختو گفت:
_کیوتتت
نا هی با گونه های گلگون شده به نشونه ی اعتراض آروم به بازوی جین زد، با یادآوری حرکت خطرناک و احمقانه ی جین سریع ازش جدا شدو با اخم گفت:
_کم عقلی کیم سوکجین؟ هیچ میدونی چیکار کردی؟ اگه ساسنگ فنی، خبرنگاری، چیزی دیده باشدت که بیچاره میشی!
جین قهقهه زدو دست دخترو گرفت، گفت:
_اولا که خودم اومدم پیش یه خبرنگار پس این قسمت ماجرا که خبرنگار منو می بینه انجام شده، ولی در مورد بقیه اش...
به ماسک و کلاهش که تمام صورتشو پوشونده بودن اشاره کردو گفت:
_خودمم با این قیافه خودمو نمی شناسم چه برسه به بقیه!
نا هی سرشو به عقب پرت کردو پاشو روی زمین کوبید، گفت:
_تو که نمیدونی طرفدارات فقط از روی سایه ات تشخیصت میدن! میخوای منو بکشی؟
جین دست نا هی رو کشید تا حرکت کنه، همزمان که به سمت دکه ی سر کوچه می کشوندش گفت:
_اینقدر غر غر نکن آجوما! نه کسی منو دیده نه کسی منو شناخته! هیچ آیدلی اینقدر کم عقل نیست که این ساعت از شب پاشه بره دیدن دوست دختر مخفیش!
نا هی خندیدو دستاشو دور بازوی جین حلقه کرد، گفت:
_پس تو الان چی هستی؟
جین کمی فکر کردو بعد با انگشتش به پیشونی دختر زد، با اعتراض گفت:
_یاااا کیم نا هی! الان به من گفتی کم عقل؟
نا هی با شیطنت نگاهش کردو بعد دستشو جلوی بینی خودش گذاشت ، گفت:
_اگه میخوای طرفدارات نریزن سرمون جرواجرمون کنن ساکت شو ! وگرنه نمی تونم جونتو تضمین کنم!
جین با خنده شونه هاشو بالا انداختو گفت:
_دیگه خطر کردم اومدم... الان میخوام از کنار دوست دخترم بودن لذت ببرم!
نا هی لبخند زدو حسار دستاشو دور بازو مرد محکم کرد، بعد از اینکه از از اون دکه ی غذا برای خودشون بولگوگی خریدن خودشونو روی نیمکتای پارک انداختن، توی اون پارک خلوت، زیر آسمون سیاه، این صدای خنده هاشون بود که طنین انداز می شد... و این عشق... این عشق ساده و بی آلایش... کسی چه می دونست سرانجامش چی میشه؟
*******************
_بازم؟
نا هی که با اون موهای آشفته و چشمای گود رفته و خواب آلوش افتضاح به نظر می رسید، سرشو بالا و پایین کردو گفت:
_چن شیییی لطفا کمکم کن... دو روزه نخوابیدم... رییسم منو می کشه!
چن با ترحم نگاهش کردو گفت:
_چه کاری از دست من بر میاد؟
نا هی دستشو جلوی دهنش گرفت تا خمیازه اشو بپوشونه، گفت:
_باید رئیستونو ببینم!
چن توی جاش پریدو گفت:
_اصلا راه نداره! اون از مصاحبه متنفره... هیچ جوره نمی تونی. باهاش حرف بزنی!
نا هی با بیچارگی پاشو روی زمین کوبیدو گفت:
_لطفاااا... من باید در مورد جزییات سریالی که قراره کیم سوکجین توش بازی کنه اطلاعات بگیرم!
_چرا با خودش مصاحبه نمی کنی؟
نا هی به اقای هوانگ اشاره کردو گفت:
_اون بادیگارد احمق نمیذاره اعضا رو ببینم!
چن سرشو تکون دادو رفت سمت بادیگارد، گفت:
_آقای هوانگ؟ میشه لطفا بذاری این خانوم خبرنگار به کارش برسه؟
هوانگ اخماشو توی هم کشیدو به نا هی نگاه کرد، گفت:
_این خانوم سری پیش سر من کلاه گذاشت! اصلا راه نداره بذارم بره داخل! هبرنگار متقلب!
نا هی جوش آورد:
_یاااا تو به کی گفتی متقلب؟ بزنم اینجا دهنت...
چن سریع نا هی رو عقب کشیدو گفت:
_خانوم کیم!؟ دارین چیکار میکنین؟
نا هی روی زمین نشستو سرشو بین دستاش گرفت، با ناله گفت:
_من دو روزه نتونستم بخوابمممم
به تلفنش نگاه انداخت، جین به هیچ کدوم از سی و هشت تا پیامش جواب نداده بود!
آه پر سوزی کشید، همون لحظه شنید:
_فقط همین یه باره!
_من دوست ندارم جلوی دوربین باشم!
چن با شنیدن این مکالمه به سمت دو مرد برگشتو گفت:
_چه خبره؟
یکی از مردا گفت:
_مدل تبلیغاتی امروز نتونسته بیاد، به بقیه ی مدلا هم که توی همون قد و قواره بودن زنگ زدیم، هیچ کدومشون نمی تونن بیان، آقای جئون می تونه جای ایشون مدلمون بشه!
نا هی با شنیدن این فامیل آشنا سرشو بلند کردو چشمش به همون عکاس افتاد، شنید که گفت:
_من هیچ وقت تا حالا مدل نبودم! نمیتونم!
چن گفت:
_جئون! این دفعه ی اول نیست که بهت میگن مدل عکاسی بشی! چرا یه بار امتحانش نمی کنی؟ تو با این فیس و با این هیکل میتونی خیلی معروف بشی!
جونگ کوک سرشو پایین انداختو گفت:
_خوشم نمیاد... دوست ندارم!
مرد رو به روی جونگ کوک با بیچارگی به چن نگاه کردو گفت:
_لطفا چن شی... اگه امروز عکسا رو برای اسپانسرا نفرستیم خیلی بد میشه!
جونگ کوک با شنیدن این حرف چشماشو روی هم فشردو دستشو با کلافگی پشت گردنش کشید، گفت:
_خیل خب خیل خب... ولی باید دستمزدشو بهم بدین!
چن و مرد با لبخند تشکر آکیزی نگاهش کردنو چن گفت:
_حتما...
مرد گفت:
_من میرم به گریمور بگم بیاد
جونگ کوک سرشو تکون دادو چن به شونه اش زد، گفت:
_خیلی ممنونم جئون... این کمکتو هیچ وقت فراموش نمی کنم!
کوک فقط سر تکون دادو همراه مرد راه افتاد، نا هی که سرش بی کلاه مونده بود به امید پیدا کردن یه خبر دیگه  پشت سرشون رفت.
مدت زیادی انتظار کشید تا جونگ کوک از اتاق گریم خارج شد، مشغول نوشیدن آیس کافیش بود که چشمش به جونگ کوک افتاد، با دیدن اون فیس جدید قهوه از توی دهنش بیرون پاشید، با چشمای گرد شده به اون مرد عضله ای که موهای مشکیش با حالت شلخته ای روی پیشونیش ریخته بودنو پوشش بالا تنه اش یه پیراهن نازک و تنگ بود نگاه کرد، باورش نمی شد این مرد همون عکاس عینکی هودی پوشه!
وقتی جونگ کوک مقابل دوربین قرار گرفتو عکاسا مشغول حرف زدن باهاش شدن تا بگن چه ژستی بگیره ، چراغ مغز نا هی روشن شد، لبخند ضایعی زدو کاغذو قلمشو آماده کرد، این مرد بعد از منتشر شدن عکساش قرار بود یه ستاره بشه!
نا هی می تونست طوفان خبری رو به محض انتشار عکسای این مدل جذاب پیش بینی کنه... چی بهتر بود از این که خودش اولین مصاحبه رو با جئون عکاس داشته باشه؟
****************
_میشه چند تا سوال ازت بپرسم؟
جونگ کوک با چشمای گرد شده به نا هی نگاه کرد، گفت:
_بله؟
نا هی لبخند احمقانه ای زدو دستاشو توی هم قفل کرد، گفت:
_یه چند تا سوال کوچولو ؟ خیلی وقتتو نمی گیرم!
جونگ کوک ابروهاشو بالا انداختو دست به سینه گفت:
_از من؟ چرا؟
نا هی دفترشو باز کردو خودکارشو دستش گرفت، گفت:
_امروز اولین تجربه ی مدلینگت بود، چه حسی داری؟
کوک بهت زده به دختر خیره شدو گفت:
_من گفتم مصاحبه میکنم؟
نا هی این بار با چشمای پاپی طورش نگاهش کردو گفت:
_میشه لطفا جواب بدی؟
کوک پوف کلافه ای کشیدو به دیوار پشت سرش تکیه داد، گفت:
_تو کلاهمو بهم بر نگردوندی!
دختر با یادآوری اون کلاه با شرمندگی به مرد رو به روش نگاه کردو گفت:
_واقعا متاسفم... این چند وقت اونقدر مشغله ی کاریم زیاد شده ک...
_حس خاصی نداشتم و نمیخوام هم دیگه ادامه اش بدم!
نا هی با تعجب به کوک که توی حرفش پریده یود نگاه کرد، جونگ کوک با دیدن حالت احمقانه ی چهره ی دختر گفت:
_دارم جواب سوالتو میدم... زود تر تموم میشه و اینجوری هم تو به کار پر مشغله ات می رسی و هم من!
نا هی پلک زدو سرشو تکون داد، جواب مرد عکاس رو یادداشت کردو گفت:
_دفعه ی بعد کلاهتو برات میارم... ببخشید
_اشکالی نداره
_چرا دیگه نمیخوای ادامه اش بدی؟
_این یکی از سوالات مصاحبه اته؟
نا هی خودکارشو از روی کاغذ برداشتو اروم گفت:
_خب نه... فقط کنجکاو شدم!
جونگ کوک نفس عمیقی کشیدو گفت:
_از دائما جلوی دوربین بودن بدم میاد! نمیخوام زیر ذره بین قرار بگیرم... آزادیمو به این قفس لاکچری ترجیح میدم!
نا هی لبخند زد، بدون اینکه در مورد حرفای کوک نظری بده سوال بعدب مصاحبشو پرسید:
_جلوی دوربین بودن...

(ادامه دارد...)

🌆AURORA🌆Where stories live. Discover now