-روزگار متفاوت، افکار متفاوت-
روز مزخرفی بود و یونگی دل و دماغ یک معتاد نشئه احمق که ادعا میکرد دقایقی قبل همه چیز متفرق بوده، نداشت.
هیچکدوم متوجه نشدن چه اتفاقی درحال رخ دادن هست. اما چیزی که درموردش اطمینان داشت این بود که یک رویا نیست، نه مواد مخدر میزد، و نه همچنین دیوونه.
این پسر مرموز از کدوم گورستونی دراومده؟
لباسهای خیلی...عجیب و از مد-افتاده.
YOU ARE READING
𝟏𝟗𝟒𝟎𝐒 ・ 𝑌𝑀 ⤸
Fanfiction─┈ ❜❜روز مزخرفی بود و یونگی دل و دماغ یک معتاد نشئه احمق که ادعا می کرد دقایقی قبل همه چیز متفرق بوده، نداشت. این پسر مرموز از کدوم گورستونی دراومده؟ لباسهای خیلی...عجیب و از مد-افتاده.❛❛ .⃗𝙘𝙧: @joerickcream @jenniminsugary...