~¤ Chapter two ¤~

79 29 16
                                    

هی آنجل

امیدوارم خوب باشید و از پارت جدید لذت ببرید

ووت :۳۰

کامنت : ۵۰

♧♧♧


آفتاب از لا به لای درختای بلند جزیره به صورت مرد می تابید و حس نوازش های نرمی ، خواب رو ازش دور می کرد

صدای خنده شیرین دارسی توی گوشاش پیچید و پوست نرم آهو از روش کنار رفت

چشماش رو به آرومی باز کرد و به دو گوی سبز رنگ خیره شد

اون معتقد بود سبزی چشمای الی از هر سبزی در جزیره زیبا تر بود

_امروز روز جشنه مرد من آماده ای تا از خدایان بخشنده درخواست زندگی کنار هم تا ابد رو بکنیم

+البته عشق من ، من و تو تا ابد کنار هم

نرمی لب هاشون روی هم دیگه قرار گرفت که صدای سرفه علکی دارسی بهشون فهموند که وروجکشون هنوز اونجاست

تمام اهالی درحال جنب و جوش بودن یکی درحال پخت غذا و دیگری درحال جمع کردن هیزم بچه ها هم درحال تزئین پل چوبی

لویی با لبخند بهشون نگاه کرد و با دستش دندون گراز رو لمس کرد برای تیلور که سعی داشت تاج گل دارسی رو روی سرش مرتب کنه دست تکون داد

الی گونه مردش رو بوسید و دوتا سطل چوبی برداشت تا از چشمه آب شیرین برای جشن آب بیاره

*کاور عکس چشمه اس

از جنگل سر سبز رد شد و با لبخند شروع کرد به آواز خوندن

حالا چشمای سبز و مهربونش از همیشه جنگلی تر بود و شادی توشون موج میزد

از بالای تپه به چشمه آب که حوضچه آبی رنگی تشکیل داده بود نگاه کرد

آبی حوضچه هم درست به زیبایی آبی های مردش بود جوری که آدم رو غرق خودش می‌کرد

توی طبیعت گوما رنگ چشم خودش و عشقش زیاد بود اما هیچ جا سبز آبی های دارسی قشنگش رو نداشت

با فکر به همسر و دخترش شادی قلبش بیشتر شد اونقدری که حواسش به پله های چوبی نبود و پاش لیز خورد

چشماش رو بست و به روز اول ازدواج با مردش فکر کرد

روزی که تمام خوشبختی دنیا نصیبش شده بود

روزی رو دید که از درد نمیتونست نفس بکشه اما آخر اون روز دارسی قشنگش بدنیا اومده بود

صدای خنده های دارسی و لویی توی گوشش پیچید ، خنده هایی که تا ابد ادامه داشت

اما الی نموند و ندید که خنده هاشون ابدی نیست

در آخر خشم خدای سرسبزی دامن زنی رو گرفت که جز سرسبزی چیزی در زندگیش نداشت

goma (Larry Stylinson)Where stories live. Discover now