V

451 94 60
                                    

حداقل دو دقیقه ای میشد که منتظر بود لیسا دست های زیبا و استخوانی‌ اش رو دور کمرش حلقه کنه و بعدش استارت موتورِ مشکی رنگش رو بزنه تا حرکت کنه اما اون زن دست هاش رو فعلا دور کمرش حلقه نکرده بود. مشکل کجا بود؟ انتظار دیگه کافی بود. بهترین تصمیم این بود که برگرده سمتش و ببینتش.

سرش رو برگردوند و با چشم های خاکستری رنگش نگاهش کرد. زنِ مو مشکی به پایین نگاه می‌کرد و سرش کمی پایین بود و چتری هاش جلوی دیدِ روبی جین رو به صورت لیسا گرفته بود. یچیز توی ذهن روبی جین شکل گرفت؛ اینکه اون زن در هر حالتی زیبا بود و قابل ستایش!

میخواست چشم های تیله ای و قوه ای رنگِ لالیسا رو ببینه پس دستش رو زیرِ چونه‌ش گذاشت و سرش رو کمی بالا آورد که به چشم هاش خیره بشه. طوری نگاهش کرد که انگار در حال بوسِ زدن به چشم هاشه.

به چشم های قهوه ای رنگش که نگاه کرد متوجه‌‌ی هاله ای درخشش درون چشم هاش شد؛ اگه می‌خواست به چیزی تشبیهش کنه قطعا به ستاره های زیبای درون آسمانِ شب که در حال حاضر قابلِ دیدن بود، توصیف می‌کرد.

چشم های خاکستری رنگش رو پایین تر برد و به لب های درشت و بوسیدنیِ لیسا خیره شد. لبخند مجذوب کننده و پهنی گوشه ی لب های لیسا بود. ناخودآگاه لبخندی هم متقابلاً کنج لب هاش رنگ گرفت که خودش متوجه‌ش نشد. مهتاب از پشتِ ابر نظاره گر این صحنه ی زیبا و شاید کمی رمانتیک بود.

"چرا به من اینطوری نگاه میکنی روبی؟"
لیسا با لبخند پرسید که باعث شکسته شدن سکوت حاکم بر فضای بین اون دو شد.
روبی جین فعلا وقت توجه کردن به اینکه روبی صدا زده شده بود رو نداشت پس فکر کردن راجبش رو به یه وقت دیگه موکولش کرد.

همون طور که سرش رو چرخونده بود و کمی به سمت لیسا بود، سرش رو جلو برد طوری که لب های پفکیش مماس چشم های زن شد. چشم های لیسا ناخودآگاه با این حرکت زن روی هم فرود اومدن و اونجا بود که لب های روبی جین روی چشمِ سمت چپش نشست. بوسه ای به پَرِ گل به چشم چپ و سپس به چشمِ راستِ زنِ مو مشکی زد و اونجا بود که قلب هر دو زن که تا قبل اون به تند ترین شکل ممکن می‌تپید، تپیدن رو فراموش کرد؛ انگار که به آرامش رسید.

"چشم هات قابل ستایشن!"
روبی جین به آرومی و با لبخند زمزمه کرد.
با شنیدن این حرف و بوسه ی روی چشم هاش توسط روبی جین، لیسا حیرت زده شده بود طوری که نتونست جلوی کش اومدن لب هاش و به وجود اومدن لبخندش که از اعماق قلبش میومد رو بگیره.
اون زن بشدت شیرین و دوست داشتنی بود؛ چیزی بود که در اون زمان روبی جین با خودش فکر کرد.

به آرومی برگشت و موتورِ عزیزش رو روشن کرد. در این حین لیسا به آرومی و با اطمینان کامل دست هاش رو دورِ کمر زن حلقه کرد سپس این روبی جین بود که موتور رو به حرکت در آورد تا به مقصدشون برسن.

Gray | Jenlisa, Chaesoo Where stories live. Discover now