♕chapter1♕

470 65 8
                                    

*معرفیِ شخصیت ها*


بایبل(بلک بابل)👆🏻


بیلد(لویی)👆🏻

****این فن فیکشن،مربوط به کاپلِ دومِ سریالِ کین پورش هست****




********

با صدای گوش خراشِ زنگِ گوشی، چشمای نیمه بازمو آروم به سمت چپ... دقیقا روی عسلی سوق دادم...
هیچی اندازه ی بهم زدنِ چرت نیم روزیم نمیتونست اون خوی وحشی و لعنتیمو بیدار کنه...
کی جرعت کرده توی این ساعت از ظهر آرامش منو بهم بزنه؟!
بدنِ خستمو بدونِ هیچ تمایلی کش دادم و گوشیو از روی عسلی برداشتم.
با دیدنِ اسمِ مایک.. اخم وحشتناکی روی صورتم نشوندم.. وقتی این مردک به من زنگ میزنه یعنی ماموریت جدید...
ماموریت جدیدم یعنی تموم شدنِ مرخصی ای که فقط دو روز طول کشید...
این لعنتیا فکر میکنن من رباتی چیزی ام؟

_مایک... از اینکه بهم زنگ زدی متنفرم..

صدای خندش اعصابمو بیشتر خورد کرد...
خوشحال بودم که الان جلوی روم نیست، چون اصلا دوست نداشتم با کشتنِ یه مهره ی مهم، خودمو بندازم تو دردسر... کشتنِ این مردکِ نچندان لاغر برای من کار ۵ ثانیه است...فقط پنج ثانیه... ولی من اهدافی دارم که بخاطرش، این لعنتی باید حالا حالا ها زنده بمونه...
من مثل اون یکی قاتلای احمق نیستم که نمیدونن چجوری میتونن با استفاده از این سازمان پول پارو کنن.

×پسر... دیگه باید لیوان تِکیلاتو کنار بزاری و از وسطِ دخترا بیای بیرون...اون کُلتِ خوشگلِ لعنتیتو از چمدونت در بیار... یه چیزی برات ردیف کردم که بعدش میتونی همه پولاتـو بسپری دست بانک مرکزی.

خوبه.... این بی همه چیز خوب میدونه چی میتونه گوش هامو تیز کنه و نظرمو کامل به خودش جلب کنه..
(پول!)
مهم نیست کی هستی... تا وقتی بتونی منِ قیمت بالا رو راضی کنی قدرت داری... اون وقت من حتی رئیس جمهورو هم برات میکُشم!

_وراجی بسته مایک... فقط امیدوارم ارزش اینو داشته باشه که منو از خوابِ نازم بیدار کردی...!
×بیخیال پسر... این ماموریت خیلی بمبه... خودِ رئیس دستور داده بهت بگم..

یه ضرب روی صندلی نشستم...
وقتی سفارشی از سمت خود رئیس باشه یعنی کار دوبرابر سخت تره...
به عنوانِ آخرین یادگاریش هم، میتونم به گلوله ای که وسط کمرم خورد و منو یک ماه زمین گیر کرد اشاره کنم.
_پس یارو یه سیاستمدار آمریکایی یا یه سفیر فوضوله..

♕The Last Bait♕حيث تعيش القصص. اكتشف الآن