FLAMES (چپتر۶)

7 5 1
                                    

چپتر۶:
با احساس افتادن از جایی بلند با دردی توی بدنش چشماشو باز میکنه،این دیگه چیه؟وسط یه بیابون بود که کرکس های زیادی داشتن با گرسنگی به طعمشون نگاه میکردن
آفتاب داغ بدنشو میسوزوند هرچی جلوتر می‌رفت باز برمیگشت به جای اولش تشنه بود، لباش از شدت خشکی و بی آبی می‌سوخت ،قلبش یواش میتپید ،این چه فاکیه که داخلش گیرر افتاده بود؟انعکاس چیزی توجهشو جلب می‌کنه با ته مونده انرژیش میدوه سمت اون شئ وقتی بهش میرسه میبینه یه آیینست به اطرافش نگاه می‌کنه
و داد میگه باهام شوخی میکنید؟و وقتی با عصبانیت میخواد به آیینه بزرگ رو به روش لگد بزنه آیینه محو میشه و پشت سرش ظاهر میشه ،صدایی نجوا کنان توی گوشاش میپیچه و تکرار می‌کنه ازین فرصت درست استفاده کن
و همراه وزش باد داغی محو میشه باز به تصویر نگاه می‌کنه
خودش بود ولی نه خود واقعیش همون شخصی بود که دیروز تو آیینه دیده بود
مثل یه فیلم داشت میدید پسری که توی آیینست شاد خوشحاله، خانواده داره و زندگی معمولی
سعی می‌کنه بهش توجه نکنه روشو برمیگردونه صدای درونش بلند میشه چیه حسودیت شد؟توام میخواستی همچین زندگی حوصله سر بری داشته باشی؟
نه!اصلا من از همینی هستم راضیم بمیرمم نمیخام جای اون آدم زندگی کنم هرکی هست
با این حرف زین آیینه ترک میخوره و شروع به شکستن می‌کنه و تبدیل به صد ها تیکه میشه تصویر تمام کسایی که کشته بود رو میبینه که بهش میخندن..
تو ضعیفی!تو هیچی نیستی مالیک،
صدای مادرشو می‌شنوه:همش تقصیر تو بود!!!
تو خانوادمون رو کشتی
خفه شین،خفه شین دستشو میزاره روی گوشاش
با صدای زنگی که شنید از خواب پرید بدنش خیس عرق بود و سریع نفس می‌کشید .. اون فقط یه کابوس لعنتی بود
یه کابوس فاکی اتاق تاریک بود ، ولی همون لحظه اول متوجه شد اتاق خودش نیست
نگاهی به تختی روش خوابیده بود کرد...
چی ؟تخت سفید وقتی چشماش کم کم به اون نور کم عادت کردن دید توی اتاقی سفید خاکستریه
متوجه نمیشم من کی اومدم هتل؟تا جایی یادم میاد دیشب
یاد شب گذشته افتاد که لیام من چکار کردم؟ یادش افتاد که هیچ کنترلی روی خودش نداشت و میخواست لیامو خفه کنه ، سوزش بدی از سرمایی عجیب داخل بدنش رخنه بست
از جاش بلند شد و رفت سمت دستشویی
با خودش بلند بلند حرف میزد اره حتما دیشب نتونستم اونجا رو تحمل کنم و اومدم هتل وقتی برگشتم از لیام
باید یجوری عذر خواهی کنم ، اون صدای فاکر باز توی گوشاش پیچید نوبادی از کسی عذر خواهی نمیکنه اینو یادت باشه ،میخوای یادآوری کنم واست؟تو کاری نکردی اون نباید نزدیک تو باشه ، آره حق با توئه
شیر آب سرد و باز می‌کنه سرشو بالا میاره و وقتی خودشو میبینه
دستشو میزاره روی قلبش و با شوک یه قدم می‌ره عقب
یا جد لویی این چیه؟هنوز مستم؟
من چرا این شکلی شدم؟دستی توی موهای بلندش میکشه
این چه ریش و سبیلیه شبیه راهبه های باکره شدم
چند بار پلکاشو روی هم فشار میده،متوجه نمیشم این چه شوخی مسخره اییه ، این خواب نیست؟تتو های لعنتی من کجان این آدم مسخره کیه ، این آدم ...
یادش اومد همون شخصی که شبیهش بود دیده بود توی خوابش خود دیگش توی دنیای دیگه
من باید جای این کودن زندگی کنم ؟
از موی بلند متنفرم ، چشماشو محکم روی هم فشار میده تا انبوهی از خاطرات تلخش جلوی چشماش ظاهر نشن
سریع آب میزنه به صورتش  و می‌ره بیرون حوصله دوش گرفتن نداشت ،
از بیرون اتاق صدا میومد ؟صدای تلویزیون بود؟
در اتاق و باز می‌کنه و بوی گرم و آشنایی به مشامش میخوره ... این باید هنوز یه خواب دیگه باشه غیر ممکنه
سرعت قدماشو بیشتر می‌کنه و با چیزی میبینه
قلب سنگیش به درد میاد ، تمام کلمات و فراموش میکنه و نگاه دلتنگشو به زن رو به روش میده
زن انگار متوجه شد و برمیگرده و با نگرانی میاد و بغلش می‌کنه..
پسر قشنگم ، میدونی مامان چقدر نگران شد چرا از دیشب هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی ؟اون طوفان خیلی ترسناک بود هرچی زنگ زدم جواب ندادی گفتم خودم بیام بهت سر بزنم و موهای پسرشو مرتب می‌کنه
زین:مامان؟نا مطمعن میگه و سعی می‌کنه جلوی لرزش صداشو بگیره ، آخرین باری مادرش و دیده بود ۷سالش بود
مادرش جلوی چشماش ...
بهش فکر نکن ، بهش فکر نکن ، به اون خاطرات تلخ فکر نکن
بعد از سال ها چشمای بی احساسش و قلب پوچش لرزید و سرشار از اشک شدن و محکم تر مادرشو بغل کرد
آروم گفت مامان دلم برات تنگ شده بود و وسط گریش میخنده
تریشا مشکوک نگاهی به زین می‌کنه ، بازم با اون دوستای دیونت بود؟مست کردی؟ و بوش می‌کنه
هنوز دوشم نگرفتی ؟ برو دوش بگیر پسرم باهات حرف دارم مگه قول ندادی دیگه الکل نخوری؟برو دوش بگیر برات غذای مورد علاقتو درست کردم
زین:هنوز باورش نمیشد باز مادرشو به آغوش کشید
و بدون حرفی برگشت سمت اتاق و خودشو توی حموم انداخت ، دوباره بدون هیچ احساسی شد همون حس خوبی هم لحظه ایی توی وجودش بود از بین رفت
زین با واقعیت کنار بیا این تو نیستی اینم زندگی تو نیست
فراموش نکن خود واقعیتو،
اره میدونم این من نیستم ولی چرا نتونم یه مدت یکم تنوع بدم هوم؟صدای درونش سکوت کرد و بعد از چند ثانیه گفت
فکر خوبیه ، آدمای جدید و خون جدید
همینجور داشت زیر دوش می‌رفت و با خودش حرف میزد
داری بهم میگی این دنیای جدیدیه؟کسی نوبادیو نمیشناسه؟
این پسر کودن عینکیه و آسم داره باورت میشه توی کمدش
صلیب و انجیل دیدم یعنی من توی دنیای دیگه همچین بول شتیم؟ و بلند با خودش می‌خنده وقتی کارش تموم میشه میاد بیرون بدون هیچ لباسی به بدن خودش خیره میشه
من این منو تغییر میدم توی این دنیا بهش یاد میدم
قرار نیست هیچ چیز همیشگی باشه
بدنش از بدن یه دخترم تمیز تر و سالم تره واقعا خیلی رو مخمه ، کمدشو باز می‌کنه ..
پوفی می‌کنه حالا سلیقه لباست بد نیست پسر خوب
یه کت و شلوار مشکی و پالتوی بلند مشکی انتخاب میکنه
چرا لباسای تیره نداری؟فاک یو واقعا
و شلوارک ورزشی و تی شرت که روش نوشته بود سالم زندگی کن و بر میداره و میپوشه
واقعا از باکره ها متنفرم ... مشخصه تا حالا توی زندگیش پوسی و از نزدیکم ندیده
صدای تریشا بلند میشه:پسرم کجایی؟غذا داره سرد میشه
زین:هرکاری میکنی آروم باش زین گلوی کسیو پاره نکن
و لبخند موزیانه ایی به خودش میزنه ، واقعا بازیگر خوبیه
و چهره مظلومی به خودش میگیره و عینک و از روی میز برمیداره و به چشماش میزنه
دلم واسه این دنیا میسوزه چون نوبادی و ازین به بعد داره
و ادای پدرای روحانی و در میاره و میزنه زیر خنده ..
اگه اون احمق جاش عوض شده با من ، یکم سختی و بدبختی بکشه بفهمه زندگی سخت یعنی چی،
مشکلی پیش نمیاد ولی اگه گند بزنه به کارام خودم هرجور شده پیداش میکنم و توی دستای خودم خفش میکنم و چشماشو در میارم هرچقدر شبیه من باشه به زیبایی خودم نیست ، این موهای بلند دارن اذیتم میکنن
میره سمت آشپزخانه،
تریشا:بلاخره اومدی کارت چقد طول کشید بیا بشین بخور که می‌خوام باهات حرف بزنم پسرم
زین با نگاهی سردرگم نگاهی به زن رو به روش می‌کنه که با مهربانی و عشق داشت نگاهش میکرد ، نباید خودشو میباخت ولی به خودش قول داد هرکسی که می‌شناسه توی هر دنیایی باشه کاری بهش نداشته باشه و مادرش جزو اون آدما بود
تریشا لقمه ایی گرفت و داد به دست زین
همونجور که مرغ دوست داری درست کردم ، ببین چقدر لاغر شده  پسر زیبای من حتما سخت کار می‌کنی نه؟
زین لقمه رو میگیره و میخوره .. باز قلبش اروم بود بعد از این همه مدت قلبش اروم بود ، مامان واقعا خوشمزست
اره خیلی سخت کار میکنم ، زندگی خیلی سخته و با کار سخت هم جبران میشه
و بدون توجه به تریشا با اشتها میخورد
تریشا لبخندی روی لبش بود خوشحالم که زیاد غذا میخوری
همیشه چند تا لقمه بیشتر نمیخوردی میگفتی برنامه غذاییت بهم میریزه
زین:کی من میگفتم؟خوب من یه شل مغز بودم اون زین دیگه پریده رفته و پسر جدیدی داری واقعا اون احمق
چجوری میتونسته این همه غذای خوشمزه رو بیخیال بشه و نخوره بی لیاقت
تریشا نگران گفت :زین متوجه نمیشم چی میگی
تو حرف بد نمیزدی که
زین:دست از خوردن بر میداره همین که شنیدی مادر پسرت عوض شده خوشحال نیستی ؟
تریشا:بیشتر میخوری و تغییر هم بعضی موقع ها چیز خوبیه
آها داشت یادم می‌رفت ، کلیسایی که هر یکشنبه میریم
پدر روحانی بهم گفت خیلی کمک میکنی اونجا و بنظرم وقتشه که سر و سامان بگیری ، باید زن بگیری زین تا کی میخوای تنها ادامه بدی؟همش  که نباید غذاهای آماده رو بخوری ، پسر من خیلی بزرگ شده وقتشه جدی مرد بشه واسه خودش ، واسه همین پدر روحانی یه دختر خوب و  معرفی کرده انگار هم و میشناسین توی کلیسا زیاد هم و دیدین و اونم از تو خوشش میاد ، میخوای یه قرار ملاقات اوکی کنم؟
اوه لوسی دختر ملوس دلم برات تنگ شده بود و بدون توجه به زین ،تریشا گربه سفیدی که اونجا بود برداشت و شروع کرد به نوازش کردنش
گربه با دیدن زین پرخاشگر دندوناشو نشون داد و میخواست حمله کنه بهش
زین با دیدن گربه جیززز این چه کوفتیه و از روی صندلی بلند شد و ازشون فاصله گرفت این چیه؟اینجا چکار می‌کنه ؟
تریشا معتجب از ری اکشن زین همینجور سعی میکرد گربه توی دستشو آروم کنه، عجیبه لوسیی قبلا هیچ وقت همچین رفتاری نداشت از خودش ، پسرم این لوسی گربته چرا ازش میترسی؟
زین آب دهنشو قورت داد و نگاهی به چشمای بزرگ و آبی گربه کرد که عصبی نگاهش میکردن انگار میدونست که زین
خودش نیست
سعی کرد معمولی رفتار کنه، خنده عصبی می‌کنه و میگه هیچی فقط راجب گربه ها یه مدت همش کابوس میبینم
یکم سخته لوسی؟اره لوسی رو ببینم
ببین گشنشه بهش اصلا نمیرسی داری کاری میکنی ببرمش پیش خودم و بلند میشه از کمدی غذای گربه بر میداره
و توی ظرف مخصوص غذای گربه میریزه
همینجور مشغول ریختن غذا بود
لوسی نگاهی عصبانی به زین انداخت از نگاهش مشخص بود
که میخواد به زین حمله کنه ،
تریشا:به حرفام فکر کن و بهم بگو که زود تر قرار ملاقاتی بزارم 
من و کلیسا؟واقعا توی دلش باز فحش داد به این زین کودن
این کودن زیادی پسر خوبیه
یه نگاه به گربه خشمگین کرد که دمشو بالا گرفته بود و نگاهی به تریشا انداخت
خوب مادر من کیم روی حرف تو حرفی بزنم و سعی کرد لبخند احمقانه ایی بزنه ولی هرکار میکرد لبخندش شرورانه بود
تریشا:وقتی کارش تموم میشه برمیگرده و بوسه ایی روی موهای پسرش میزنه میدونستم عاقلی
برای یکشنبه هفته آینده توی کلیسا اون دخترو میبینی و باهاش حرف میزنی و کیفشو برداشت و به سمت بیرون رفت
زین:کجا داری میری ؟
تریشا:یکم کار دارم و باید به خواهرتم سر بزنم باید مواظب بچش باشم
واسه روز یکشنبه حتما شب به خونه بیا پسرم و خداحافظی می‌کنه و میره
زین آروم نشسته بود یعنی من الان عمو هم هستم بهتر ازین نمیشد از بچه ها و گربه ها متنفرم
نگاهی به گربه می‌کنه که مشغول خوردن بود
ببین گربه اسمت هرچی هست بیا این مدتی که من جای باباتم باهم دوست خوبی باشیم؟دلم نمیخاد اول کاری بزنم
یه گربه رو بکشم و اون کودن و دوست دارم اذیت کنم ولی
دلم براش میسوزه پس بیا دوست باشیم خوب؟
لوسی یکم نگاهش می‌کنه و بدون هیچ حرکتی از کنارش رد میشه می‌ره
زین:این حرکتت یعنی آتش بس پس
واقعا من توی این دنیا اینقد کصخلم؟استریتم؟باور نمیکنم
یکشنبه هفته آینده قراره یه دختر لعنتیو ببینم
بریم ببینیم  که این احمق کی هست و چکارست ، صدای درونش با لحن چندشی زمزمه کرد پسر خوبی که قراره کارای بدی کنه
زین حرفشو تکرار کرد پسر خوبی که قراره کارای خیلی بدی کنه و پوزخند ترسناکش روی لباش نقش بست
لباسای که آماده کرده بود و نگاهی کرد ، نمیتونم خودمو اینجوری تحمل کنم و می‌ره توی دستشویی
ماشین ریش تراش و برمیداره ...
وقتی کارش تموم شد به تصویر خودش نگاه کرد :حالا یکم قابل تحمل تر شدی کودن
لباسایی که آماده کرده بود و می‌پوشه توی آیینه قدی به خودش چشمک میزنه آقای مالیک جذاب قراره دنیارو عوض کنه ..
صدای زنگ تلفن بلند شد، وقتی رفت سمت گوشی
اسم لویی روی صفحه بود ، واو این خوبه که توی این دنیا
این فاکر هم هست و جواب تلفن و میده تا میخواد چیزی بگه ،
صدای  متاسف لویی میاد
لویی:زین، زینی من و نایل معذرت میخوایم بابت دیشب
واقعا نمی‌خواستیم ناراحتت یا اذیتت کنیم
واسه همین امشب مهمون نایل شام دعوتیم یه صدای دیگه
پشت تلفن میاد ،چی میگی تومو همش ایده تو بود حالا من باید شام بدم ؟
صدای نایل بود ؟ نظرت چیه زین؟
واسه فردا شبم باشه مشکلی نیست
راست میگی امروز با لیام جونش قرار داره ، من و تو رو تحویل نمیگیره
زین:سعی کرد اروم باشه با لحن ریلکس و متفاوتی که تا حالا نایل و لویی نشنیده بود گفت:هر غلطی می‌خواین بکنید
گوشیو قطع میکنه..
لویی:پشمام...
این خود زین بود؟نایل هم مثل لویی تعجب کرده بود واو
زین سویچ ماشین و برمیداره  و از خونه می‌ره بیرون
ماشین توی پارکینگ و میبینه ، بد نیست ولی هیچی ماشین خودم نمیشه
صدای آهنگ تایتانیک از توی گوشیش بلند میشه
نگاهی به گوشیش می‌کنه ، آلارمه.
نوشته بود قرار بود رییس جذابم ساعت ۵ آماده باش زین
خاص و متفاوت باش xx
زین پوزخندی میزنه عجب خریه این آدم  گوشیو باز می‌کنه و رمزش اثر انگشته
وقتی گوشی باز میشه بیشتر از این پسر نا امید میشه...
نوبادی که قراره لیام مغرور و ببینه چی پیش میاد؟
زین احمقی که قراره محموله ایی خاص رو تحویل بگیره
واسه اون چی؟
ولی نوبادی نقششو خوب میدونست
ولی زین شبیه گم شده ایی بود که هیچ کسو واسه نجات پیدا نمی‌کرد...

🚶🏻‍♀️نظرتون راجب این پارت ؟

FLAMES 🔥Where stories live. Discover now