با درد زیادی که تو ناحیه ی شکمم احساس کردم لای چشامو اروم باز کردم. دستمو روی شکمم کشیدم تا منبع دردموپیدا کنم. دستم هی پایین و پایین تر میرفت و در جستجوی منطقه درد بود. با خوردن دستم به وسط پام در عرض یک لحظه همه چی از جلو چشام رد شد....
حرف زدنم با چانگوو...
اماده شدنم برای شب....
دنبال گل رز گشتنم....
پیدانکردن گل و بالاتر رفتنم.....
سر در اوردن از جایی که اولین بار بود میدیدمش.....
پیدا کردن گلا و......
اونا...........
دو الفا که گلای رزمو له کردن و.....
خودمو......
من کجام؟؟!!!!!!
نور سفیدی که از شیشه پنجره میتابید چشامو اذیت میکرد. هنوز تار میدیم و سایه ی سیاه رنگی که جلوی پنجره بود تا حدودی از تابش نور خورشید جلوگیری میکرد._چانگوو
سایه سیاه رنگ چرخید طرفم. کمی چشمامو بهم فشار دادم تا دیدم بهتر بشه. کم کم نزدیک شد. ابا.......!!!!
چانگوو کجا بود؟!
نپرسید چرا دیشب نیومدم؟!
نفهمید کجام؟!
نگرانم نشد؟!
همه ی اینا سوالایی بودن که با حجوم اوردنشون سیل غصه های توی دلمو بیشتر کردن و در نهایت منجر به شکسته شدن سد اشکایی شدن که از دیشب تو دلم مونده بود.
دستامو گذاشتم رو صورتم و از ته دلم گریه کردم. رایحه ی دارچینی ابا بهم ارامش میداد اما.....
حس غم عجیبی که توی رایحش بود حال خرابمو خرابتر میکرد......
اومد نزدیکتر و نشست گوشه ی تخت. نگاهش دلخور بود. غم داشت. شکسته بود......
ولی چرا هیشکی جز ابا اینجا نیست؟!_ا... ابا...
+هیشششش..... اتفاقیه که افتاده... ولی... ولی چرا..... ولی چرا نگفتی؟؟؟؟
_ابا...... هق.... دیشب..... دیشب افتاد..... هق...... ابا اونا بهم..... اونا بهم دست درازی کردن...پوزخند زد.چیشد؟!
چرا پوزخند زد؟!
به خاطر بلایی که سرم اومده؟!
کدوم پدری بچشو به هاطر تجاوزی که بهش شده مسخره میکنه؟!
حتما اشتباهی شده.....!!!_ابا..... هق.... چرا پوزخند.... هق... میزنی؟!
بلند شد و کلافه دستی به صورتش کشید. صداشو برد بالا...
_تو..... تو فکر کردی ما احمقیم؟!
ناباور داشتم بهش نگاه میکردم. یعنی چی که فکر کردم احمقن؟!
مگه چند وقت بیهوش بودم که این حرفا زده میشه؟!
با بغض گفتم_ینی.... چی... هق... ابا؟
چشاشو بست و نفس عمیقی کشید. دستشو کشید رپی گلوشو.... نگاهم نکرد.....!!!!
_اگه یکی دیگ رو دوس داشتی..... چرا چانگوو رو بازی دادی؟
چی.....؟؟؟!!!!
یکی دیگه؟؟!!!
دوسش داشتم؟!!!
من از وقتی به یاد دارم فقط چانگوو رو دوس داشتم....!!!!
نفسام به شماره افتاده بود. نمیفهمیدم.....
نمیفهمیدم چرا بعد مصیبتی که سرم اومده به جای اینکه چانگوو کنارم باشه و ارومم کنه، از پدرم بشنوم که کس دیگه ای رو به چانگوو ترجیح دادم.....؟؟!!
YOU ARE READING
Give me back/منو بهم پس بدید
Werewolfچند روز مونده به روز عروسیش وقتی برای پیدا کردن چند تا شاخه گل رز بخصوص که نامزدش عاشقشه، زمان از دستش در میره و تا دیر وقت بیرون میمونه به خاطر استرسش و ترسش ازتاریکی راهو گم میکنه و سر از جای نااشنایی در میاره میدونست بالای شهره و جالب بود که فقط...