part_8_اولین نفر❌🎬

1K 192 70
                                    

تن جیمین از باد سردی که وزید لرزید و یونکی به طرف جیمین برگشت:

_بهتره دیگه بریم.. نزدیک صبحه!

جیمین از جاش بلند شد و پشت یونگی به طرف ماشین حرکت کرد.
یونگی در ماشین رو باز کرد و قبل از سوار شدن سرش رو لبه‌ی ماشین قرار داد و شونه‌هاش شروع به لرزیدن کردن!
جیمین شدیدا خودش رو متهم می‌کرد.
برای اینکه بعد از دو سال یونگی رو در شرایطی قرار داده بود که اصلا براش آماده نبود؛ نباید امشب عشق سابقش رو ملاقات می‌کرد و جیمین لایق سرزنش بود که تونسته بود با حماقتش اشک چشم تنها حامیش رو در بیاره و قطعا واژه‌ی "احمق" رو شایسته رفتار کودکانه امشبش می‌دونست!
جیمین سراسیمه به سمت یونگی رفت و با گرفتن شونه‌هاش با غم گفت:

_معذرت می‌خوام یونگیا... خیلی متاسفم... من.. من فقط می‌خواستم...باور کن نمی‌خواستم اینطوری شه! من یه احمقمم.. یه احمقمم... بهم بگو احمق-

به محض اینکه یونگی سرش رو بلند کرد، حرف تو دهان جیمین ماسید و گفت:

_تو... تو.. تو داشتی میخندیدیی؟؟!!

یونگی دستش رو روی دلش قرار داد و جیمین رو دوباره سمت در خودش هدایت کرد و با همون صورت سرخ شده از خنده گفت:

_آخه می‌دونی، بین کسایی که به باد کتکشون گرفتی دو تا از بادیگاردای جونگ‌کوک و تهیونگم بودن! وقتی اومدیم بیرون تا تو رو دیدن جیغ کشیدن!

جیمین هم با خنده و تعریف یونگی از اون لحظه خندید و حین سوار شدن با شیطنتی که بعد از دوسال ازش سرم
می‌زد، گفت:

_حتی نمی‌دونم کی بودن! حالا چحوری زده بودمشون؟!
+تا جایی که من دیدم یکیش هر چی دستمال کاغذی بود تو دماغش خالی کرده بود! اون یکی هم..

یونگی خواست بقیه حرفش رو بزنه که با یادآوری اون لحظه دوباره پقی زد زیر خنده و وقتی توی ماشین نشست، دلش رو با دست‌هاش کاور کرد و جیمین حین خندیدن گفت:

_اون یکی چی؟
+اون یکیم... اون یکیم وقتی ما از سرویس اومدیم بیرون می‌خواست به این یکی حالی کنه تو داری نزدیک میشی اما نمی‌تونست بهش بفهمونه!
_چرا؟!
+اخه دندوناش شکسته بودد!!

این‌بار صدای خنده‌ی دو پسر کابین کوچیک و لوکس ماشین رو به لرزه در آورد و صدای قهقهه‌های از ته دلی که بعد از دو سال شنیده می‌شد، نوید به قهقرا رفتن غصه‌ها و شکوفه‌ی مجازات ظلم‌هایی رو می‌داد که بهش می‌گفتن...

"انتقام"

.
.
.
.
.

-یک هفته بعد-

قبل از اینکه وارد اتاق بشه با قیافه پر از تفریحی تک دکمه‌ی کتش رو بست و رو به جف گفت:

_نمی‌خواد بیای! همینجا بمون و اون پرونده سنگین تو دستت رو بده بهم.

Give me back/منو بهم پس بدیدWhere stories live. Discover now