PART 2

57 12 4
                                    

آسمان رو به تیرگی می‌رفت. جیمین دست در پالتوی کرمی‌رنگش‌ به سمت ویلا قدم بر می‌داشت.
با ورود به آن عمارت، گرمای دلنشینی وجودش را فرا گرفت.
پالتوی‌ش را بیرون آورد و به خدمتکار دم درب ورودی داد.
با دیدن چهره‌ی آشنای دوستانش به آن سمت قدم برداشت.

+هی یونگی!

_ سلام جیمین.

_هی یونگی!؟ پس من اینجا هویجم؟

جیمین با شنیدن صدایش، چشم‌هایش را چرخاند و به سمت او برگشت.
+سلام تهیونگ

_واقعا ممنونم که بالاخره از اون تیمارستان کوفتی دل کندی!

جیمین نیشخندی زد و جواب داد:
+قابلت رو نداشت.

تهیونگ تنها چشم‌هایش را چرخاند و به سمت میز نوشیدنی ها رفت.

+بازم که داره پاچه میگیره.

_خودت میدونی که... هروقت فشار روش زیاده اینطوری میشه.

+مگه مجبوره این همه پارتی بگیره؟

_اون رو ولش کن. حال خودت خوبه؟

+اوه آره طوری نیست.

_امیدوارم صادقانه باشه. چه خبر از اون بیمار جدیدت؟

+دارم به یه چیزایی می‌رسم. درواقع خیلی هم بیمار ساده‌ای هست. مثل خیلی‌ها نیاز به محبت داره. چیزی که دکتر‌های اون تیمارستان کوفتی بلد نیستن!

_واقعا میگم جیمین، نمیخوای که من کارت رو راه بندازم؟ واقعا نگرانتم.

+ما قبلا در موردش صحبت کردیم یونگی!

_ولی به نتیجه‌ای نرسیدیم.

+تو به نتیجه نرسیدی!

_شما دوتا نمیخواید از اون گوشه‌ی سالن دل بکنین؟ مخصوصا تو جیمین. از بس توی اون بیمارستان‌ها گشتی آب رفتی، نه وایسا...تو از اول همین قدی بودی!

+هی تو کیم تهیونگ لعنتی! اگه جرئت داری وایسا.

***

+امشب رو همین‌جا می‌موندی هیونگ.

_آره منم چقدر اجازه می‌دادم!

یونگی برای تهیونگ چشمی چرخاند و سپس رو به جیمین با لبخند گفت:
_نمیتونم عزیزم، فردا باید صبح زود برم جایی و میدونم اگه پیش شما دوتا باشم، اصلا امکانش وجود نداره.

_میدینم پیش شیما دوتا بیشم نیمیتونم بیدیر بیشم. 
یونگی انگشت فاکش رو به تهیونگ نشون داد و درب عمارت را بست.

جیمین که جر و بحث آن دو را دیده بود، با صدای بلند می‌خندید. آوایی که همه را به لبخند زدن وامی‌داشت.

+نمیدونم شما دوتا چرا انقدر با همدیگه دعوا می‌کنید.

_خودتم که میدونی، من فقط با تو کنار میام.
و بعد روی کول جیمین پرید.
+هی! کمرم رو نابود کردی.

LierWhere stories live. Discover now