•_خیلی خجالتیی...

74 22 15
                                    

کیونگسو با لبخند بزرگی از خواب بیدار شد.به جونگین که مثل یک بچه خوابیده بود نگاه کرد و بعدش رفت دستشویی.همه خواب بودن رفت تو آشپزخونه و صبحونه رو حاضر کرد.

وقتی که پسرا بیدار شدن باهم دیگه صبحونه خوردن..جونگین و کیونگسو هم هر دفعه که چشمشون بهم میخوردلبخند می‌زدن و با خجالت سرشونُ پایین میگرفتن.

بکهیون با لبخند نگاشون کرد و با آرنجش به چانیول زد تا اونم ببینتشون.

چانیول سر تکون داد و ریز ریز خندید.

"سوهو:چیه..؟

"بکهیون:هیچی..!
(لباشُ تبدیل یه یک خط صاف شد و سعی کرد نخنده.)

وقتی که اونا خوابگاه ترک کردن بکهیون بازوی کیونگسو رو گرفت و کشیدش کنار.

"بکهیون:کاماننن...ما باید بریم یجایی..

"کیونگسو:ولی..

"بکهیون:فقط دنبالم بیاا..

"جونگین؛کجا میرید..؟

"بکهیون:به تو ربطی نداره..!(با خوشحالی گفت و با کیونگسو رفت.)دیشب انجامش دادین..؟(وقتی داشتن راه میرفتن پرسید.)

"کیونگسو:چیو..؟

"بکهیون:سکس..!

"کیونگسو؛نهه..!(با خجالت نگاهی به اطراف انداخت و زمزمه کرد.)

"بکهیون:خوبه..!بیا بریم قرص ضداز بارداری برات بخریمم..

"کیونگسو:من نیازی بهش ندارم..!

"بکهیون:چرا..داری..!

بکهیون،کیونگسو رو به داروخونه برد و اونا وارد شدن.

"بکهیون:سلام..قرص ضد بارداری میخوام..

"شما چند سالتونه..؟(داروساز پرسید.)

"بکهیون:فقط..اون قرص رو لطف کنید..!

"کیونگسو:بزار من...(کیف پولش از تو جیبش در آورد.)

"بکهیون:خودم برات میخرمش..! نگران نباش..

"کیونگسو:برا من واقعا خجالت آور بود که ازش بخوام مرسی که به جام گفتی..

"بکهیون:کاری نکردم که..

"هوم..حالا باید چکار کنم..؟

"بکهیون:نسخه شو بخون..

"باش..

"بکهیون:درسته که شما دو تا هنوز اینکار نکردین ولی تو از امروز بخور..

"باشه..(به جعبه ی قرمز قرص ها نگاه کرد.)

"بکهیون:خوبه..

"امم..بکهیون..میشه لطفا راجب این چیزی به کسی نگی..مخصوصا چانیول..؟!

"بکهیون:چرا..؟

"فقط نگو..(سرخ شد.)

"بکهیون:خیلی خب..

Embrace my heart(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now