𝖫 𝗅𝗂𝗄𝖾 𝖫𝗈𝗏𝖾𝗅𝗒 𝗅𝗂𝖿𝖾 : Part 8

2.8K 315 10
                                    

_ چیزی نیست ، س ... سومین نونا ‌!!!

سومین جلو رفت و لپ های تعیونگ رو به هم فشار داد و باعث شد لباش مثل ماهی از هم باز بشه

: آیگوووو ... تو خیلی کیوتی !

تهیونگ لبخند خجالت زده ای زد و سرش رو پایین انداخت

جونگ کوک که تا اون لحظه محو‌ِ لب های درشت و تو پر تهیونگ بود ، نگاهش رو از صورت تهیونگ گرفت و نفش عمیقی کشید

از کی تا حالا انقدر هیز شده بود که به لب های یه بچه ی ۱۵ ساله دقت میکرد ؟
اوه خدا اون تا حالا اصلا به لب هیچ کس دقت نکرده بود !
منظورم از هیچ کس ، واقعا هیچ کسیه !!!

ولی احتمالا این اثرات پیدا شدن جفتش بود

+ هی نونا ! فکر کنم باید بریم لباساتون رو سفارش بدید ! ... آخر این ماه عروسی رو برگزار میکنیم !!!

نگاه سومین رنگ نگرانی گرفت اما جیوو فقط سرش رو تکون داد
به هر حال قرار بود مثل همیشه یه لباس رسمی بپوشه

: آمممم ... مطمئنی کوک ؟؟ ... تهیونگ ، خب اون زیر سن قانونیه !!!

جونگ کوک نفس رو با " آه " عمیقی بیرون داد

+ میدونم نونا ! ولی پدر گفت باید هر چه زودتر مراسم برگزار بشه تا رسانه ها شایعه سازی نکنن !! ... سن تهیونگ هم ... میدونی که اون همه چیز رو با پول حل میکنه

و دوباره نفس عمیقی کشید

و توی اون جمع ، فقط تهیونگ بود که با خجالت و ناراحتی سرس رو پایین انداخته بود

چرا باید سرش انقدر کم میبود ؟
اصلا چرا نشانش باید توی این سن ظاهر میشد ؟

اگه ۳ سال ... فقط ۳ سال بزرگتر بود ، این همه دردسر درست نمیشد !
توی مدرسه قرار بود باهاش چطوری رفتار کنن ؟؟

مطمئن بود همین الان هم کلی خبر مبنی بر پیدا شدن جفت و داشتن نامزد برای جئون جونگ کوک پخش شده و همه ی بچه های فضول مدرسه هم ازش خبر دار شدن

وقتی به خودش اومد ، فهمید چشماش خیس شده

پس برای اینکه جلوی خواهر های جونگ کوک بیشتر از این بچه دیده نشه ، از سر جاش بلند شد و به طرف اتاق جونگ کوک دوید و خودش رو روی تخت پرت کرد

نمسدونست چرا اتاق جونگ کوک رو انتخاب کرده ، فقط میدونست با حس رایحه ی خنک و کمی تند و تلخ کوکوشَنِل آلفاش ، بغضش کمتر شده بود

سرش رو توی بالشت فرو برد و گذاشت اشک هاش راه خودشون رو پیدا کنن

°°°

: اوه خدای من ... اون ناراحت شد ...

سومین بعد از رفتن تهیونگ ، با صدای آرومی گفت و به جونگ کوک نگاه کرد

𝖫   𝗅𝗂𝗄𝖾   𝖫𝗈𝗏𝖾𝗅𝗒 𝗅𝗂𝖿𝖾Where stories live. Discover now