جونگکوک حالا توی راهرو با لباسهای بیرونش ایستاده و به مسیری که اعضای پک جنوبی میرفتن خیره شده بود بنابراین تهیونگ رو که یک متر دورتر ازش قرار داشت، ندید. اُمگای درون مرد با حس کردن جفتش دم پشمالو و سفیدش رو تکون داد و خطاب به بُعد انسانیش گفت: "اون آلفامه! زود باش برو از پشت بغلش کن! دماغتو روی گردنش بکش و بوش کن، بوی فوقالعاده و شیرینای میده، میخوام زودتر رایحش رو حس کنم."
تهیونگ به راحتی میتونست متوجه جهیدنِ اون گرگ در وجودش بشه، چشمی برای اون چرخوند و توی ذهنش جواب اُمگاش رو داد.
"تو ام که هر وقت جفتت رو میبینی جو زده میشی، دو دقیقه دست بردار ببینم چیکار دارم میکنم گرگِ جوگیر"
به زوزهٔ خشمگینش و دندان غروچهش اهمیت نداد و توی راهروی خالی که فقط جونگکوک در اون حضور داشت شروع به قدم برداشتن کرد. لحظهای که بهش رسید انگار آلفا توی فکر عمیقی فرو رفته بود که حتی متوجهی وجود در پشت سر خودش هم نشد! اُمگا فقط برای لحظهای کوتاه این حس بهش القاء شد که دستهاش رو دور بدن جونگکوک بپیچه و تمام حسهای بدی که داشت، مثل دفعهٔ قبل از بین ببره اما پیش از اینکه سرانگشتش به پافرِ مرد آلفا برخورد کنه دستش لحظاتی توی هوا بیحرکت موند و بعد با نفسی بلند و کلافه کنار راناش افتاد. همون ثانیه جونگکوک بالأخره فهمید نفرِ دومی هم توی اون راهروی خالی که حالا نور از طریق رد شدن از پنجره روی زمینش افتاده و اونجا رو روشنتر کرده بود، ایستاده!
بلافاصله به سمت تهیونگ چرخید که مرد اُمگا از این سرعت عملش کمی متعجب شد و با بُهت بهش نگاه کرد. قیافهٔ تهیونگ با چشمهای گرد شده و لبهای نیمه باز خیلی بامزه بود! چند لحظه گذشت که اُمگا از بهتزدگی خارج شد و سر موضوعی برگشت که از اول میخواست دربارش بپرسه:
+خب، چیشده که یه سَری هم به من زدی جونگکوک!
جونگکوک خندهی توی گلوییای کرد و دستاش رو توی جیب پافرش فرو کرد:
_اومده بودم عذرخواهی کنم.
اخمهای تهیونگ در هم گره خورد، انگار چند روز پیش رو به خاطر نداشت.
+عذرخواهی؟ برای چی؟!
مرد آلفا دستهاش رو همونطورکه توی جیبش بودن مشت کرد و جواب داد:
_برای اون شب که سرت داد زدم، خب میدونی؟ واقعاً کنترل کافی روی خودم ندا-
جملهش با نشستن انگشت اشارهی تهیونگ روی لبش نیمه کاره موند، یک بار به انگشتش نگاه کرد و بعد به صورت مرد اُمگا. تهیونگ لحنش کمی خشونتآمیز بود اما جونگکوک میدونست پشت این حرفهاش منظور بدی نداره و خیرخواهش هست.
+بسه جونگکوک! لازم نیست دربارهٔ چیز ناگهانیای که خودتم ازش خبر نداشتی و همینطور روند طبیعیِ بدنت عذرخواهی کنی، خودم متوجه شده بودم توی چه فشاری قرار داری پس منطقی بود که کمی آزرده خاطر باشی. من ازت معذرت میخوام که وقت رو تلف کردم و همون اولین بار به حرفت گوش ندادم، یکم گیج شده بودم چون اولین بار بود توی همچین موقعیت قرار گرفته بودم پس ازم ناراحت نشو. باشه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/325459669-288-k163920.jpg)
YOU ARE READING
𝖹𝖾𝗉𝗁𝗒𝗋 ✔︎「KV」
Fanfiction[زِفیر] [این عجیب و محالترین واقعهای بود که میتونست رخ بده! چون جونگکوک هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که جفت مقدر شدهش رو زمانی ببینه که برای اتحادِ دو منطقه، پا به اون اتاق برای مذاکره میذاره! اما الههٔ ماه و همینطور سرنوشت همیشه چیزی فراتر...