-First surprise

69 24 8
                                    

جنی با احتیاط از خیابون گذر کرد و به سمتِ پیاده رو رفت. همونطور که در راهِ گاراژ پیاده روی میکرد، مکی از آب‌نبات چوبیِ نارنجی‌اش می‌زد. سوییشرتِ بنفشش از روی شونه‌اش پایین میفتاد و پوستِ سفیدش توی اون تاپِ زردِ حلقه ای رو به همه نشون میداد. آلستارش که با طرح های گلدوزی شده ی رنگارنگ پر شده بود رو پاش کرده بود.
نوشته های: jennie- color- rainbow و...  روش به طرزِ کج و کوله ای گلدوزی شده بودن. جنی از بچگی مهارتِ خاصی توی گند زدن به هنرِ محترمِ گلدوزی داشت.

اون از خیابون ها میگذشت و اجازه میداد موهایِ خرمایی‌‌اش باد بخورن. امروز شلوارِ جین بلند و گشادش رو پوشیده بود تا پریودی براش دردسر ساز نشه.
از دوییدن خسته شد و واردِ پیاده رویِ یکی از کوچه ها شد. گلفروشیِ کوچیکِ توی اون کوچه، زیبایی و رایحه‌ی وحشتناک خوبِ گل هارو پخش میکرد.

همینطور که راجع به همه چیز، خیال بافی میکرد و برای خودش لبخند می‌زد، متوجهِ ماشینِ آلبالویی شد که کنارش، پابه پا دنبالش میکرد. زنگِ خطر مغزش به صدا در اومد. این یه مزاحمه! همونطور که راه میرفت، با نگرانی دور و برش رو نگاه کرد.
_این کوچه ی لعنتی زیادی خلوته.
شیشه های ماشینِ ناشناس دودی بود و این جنی رو بیشتر می‌ترسوند.
اون کم‌کم می‌خواست آماده‌ی دوییدن بشه که شیشه ی ماشین پایین کشیده‌شد و یک جفت چشمِ زیبا نمایان شدن.

+نمیخوای سوارشی بیبی گرل؟

Ineffable Where stories live. Discover now