❐↤ جرعه بیست و‌ پنجم

242 96 30
                                    


باد از زیر و روی برگ‌های خشک شده که هنوز با لجبازی به شاخه درخت چسبیده بودن عبور می‌کرد و زوزه ترسناکش باعث لرزش برگ خورشیدی رنگ می‌شد و برای همیشه به 
زمین هدیه می‌دادش. پاییز به اوج خودش رسیده بود و در چند روز آینده وارد سراشیبی زمستان می‌شد.

مرد جوان که قدم‌های خسته و بی‌حالی برمی‌داشت نفس عمیقی کشید. برعکس همه مردم، بیون بکهیون همچنان یه هودی نخودی پوشیده بود و موهای فندقیش رو که رگه‌های قهوه‌ای سوخته میونشون به چشم می‌خورد روی پیشونیش ریخته بود. کسی فکر می‌کرد این پسر یه مرد سی ساله‌اس؟ درحالیکه دست‌هاش رو هم توی جیب هودیش فرو برده بود و همزمان با قدم  برداشتن در کناره پارکی که مقابل خونه چانیول بود به زمین خیره شد.

همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت. حفاظ کامل شده بود و تمام اعضای پک هلال ماه که زمانی جزو برترین گروه‌های گرگینه در سراسر سئول بود حالا در امنیت به سر می‌بردن. بجز  آلفای گروه. بیون بکهیون، آلفای جوان هلال ماهی ها هنوز آرامش رو پیدا نکرده بود. هنوز نمی‌تونست یه نفس آسوده بکشه، روی تخت با خیال راحت دراز بکشه و سرش رو روی بازوی کسی که جدیدا بهش حس خوبی می‌داد بزاره.

آره تصمیم گرفته بود در برابر سرنوشت وحشتناکش بایسته اما نمی‌تونست چانیول رو میون این آتش بکشه. آتشی که سرنوشت براش تدارک دیده بود که تا پایان زندگیش درونش بسوزه. دوست نداشت که باور کنه مقابل سرنوشت شکست خورده چون شکست نخورده بود. فقط... می‌خواست عقب بکشه. می‌خواست خودش رو از این مبارزه وحشتناک بیرون بکشه. 

چون یک آدم خاکستر شده بهتر از دوتاست.

برای حفظ امنیت اون نقاش قد بلند به بهونه کار ازش فاصله می‌گرفت و چانیول هم چیزی نمی‌گفت. فقط لبخند می‌زد و می‌گفت درکش می‌کنه و این بیشتر از قبل بکهیون رو شرمنده می‌کرد. برای همین الان اینجا بود و با یه پیام کوتاه از چانیول خواسته بود پیشش بیاد که بعد از چند روز بالاخره هم رو ببینن. تا بالاخره قلب بی‌تاب بکهیون آروم بگیره.

صورت نیمه سرخ آسمون گرفته به نظر میومد. بغض توی گلوی آسمان لونه کرده بود و همزمان با تاریک شدن صورتش فشار اون توده لجباز توی گلوش بیشتر میشد. انگار می‌خواست اشک بریزه ولی ابرهایی که مهمان صورتش شده بودن اجازه نمی‌دادن.

با دیدن قدم‌هایی روی سنگ‌فرش‌های نامنظم نگاهش رو از اون دو پای کشیده بالا آورد و چشم‌هاش روی لبخند پهن صورت مرد نشستن.

چانیول همراه شلوار ورزشیش یه کت بلند پوشیده بود و مثل گرگینه مقابلش موهاش رو روی پیشونیش رها کرده بود. معلوم بود همین الان از خونه بیرون اومده و تلاشی برای لباس فاخر پوشیدن نکرده.

موهاش دوباره کاملا سرخ شده بودن و ریشه‌های اون تارهای نیمه بلند، رنگ متفاوتی نداشتن. یک سرخی یک‌دست.

⌞ Eternal Darkness ⌝Where stories live. Discover now