Part 16

310 104 6
                                    


" جان!" هواسانگ به محض دیدن جان با ذوق صداش کرد و به طرفش رفت و وقتی بهش رسید بلافاصله پسر کوتاهتر رو تو بغلش کشید. جان هم با خنده بغلش کرد و وقتی بعد از چند لحظه بالاخره از هم جدا شدن از گوشه چشمش احساس کرد که ماشین ییبو هنوز همونجاست اما وقتی برگشت تا پشت سرش رو ببینه دید که دیگه خبری از ماشینش نیست. قبل از اینکه بتونه فکر کنه چی شد، هواسانگ اون رو با خودش داخل رستوران کشید و پشت میزی که براشون رزرو کرده بود نشستن.

هواسانگ با چشمایی که از خوشحالی برق میزدن گفت:"نمیدونی چقدر خوشحالم که دوباره میبینمت!"

جان لبخندی زد و گفت:"منم همینطور هواسانگ!"

آرنج دستاش رو روی میز گذاشت، یکم به جلو خم شد و با خنده گفت:"حالا بگو ببینم چطوری از آشپزی و شیرینی پزی سردرآوردی؟ تا جایی که یادمه تو حتی نمیتونستی تنهایی یه قابلمه آب رو بذاری جوش بیاد!"

هواسانگ که خجالت زده شده بود با غرغر گفت:"هی! من اون موقع فقط شونزده سالم بود! از او موقع تا حالا 11 سال گذشته!"

جان منو رو برداشت و گفت:"باشه باشه ببخشید... حالا جدی تعریف کن بگو چی شد؟"

هواسانگ قبل از اینکه چیزی بگه پیشخدمت رو صدا کرد تا سفارششون رو بگیره و وقتی پیشخدمت رفت گفت:"میدونی... بعد از اینکه شماها فارغ التحصیل شدین من یه شکستگی خیلی بد داشتم"

جان هین آرومی کشید و با چشمایی که گرد شده بودن گفت:"وای خدای من! چه اتفاقی برات افتاد؟"

هواسانگ دستش رو تکون داد و گفت:"نه چیز مهمی نبود. یه ماشین بهم زد و پاهام از چند جا شکست. تو اون مدتی که تو خونه بودم تا پاهام خوب بشه شروع کردم به دیدن برنامه های آشپزی و کم کم بهش علاقمند شدم و وقتی پاهام خوب شدن رفتم چندتا کتاب آشپزی و شیرینی پزی گرفتم و شروع کردم به یاد گرفتن تا بتونم به جز آب جوش آوردن کار دیگه ای هم بکنم"

جان دستاش رو بهم زد و گفت:"وای این فوق العاده است!"

هواسانگ سرش رو خم کرد و گفت:"ممنونم، ممنونم! حالا نوبت توئه! خوب ما همه میدونستیم تو حتما پزشکی قبول میشی اما بعد از قبولیت تو دانشگاه کلا غیب شدی دیگه!"

لبای هواسانگ بعد از گفتن حرفش آویزون شده بودن و جان با خنده گفت:"واقعا به خاطرش معذرت میخوام. من همیشه میدونستم بعد از قبولی تو دانشکده پزشکی زندگی سخت میشه ولی دیگه فکر نمیکردم تا این حد! بیشتر مواقع حتی وقت نفس کشیدن هم نداشتم و اگه به خاطر سویون و چانگسون نبود تبدیل به یه زامبی میشدم"

Costudy ConundrumWhere stories live. Discover now