Episode 7

322 77 86
                                    

+خب؟
-خب؟
+خب!

جونگ کوک به تهیونگ که سرش رو تو منو کرده بود و سعی میکرد از ارتباط چشمی باهاش خودداری کنه خیره شد.
سرش رو به میز نزدیک تر کرد و از پایین به چشمای تهیونگ نگاه کرد. تهیونگ منو رو روی میز انداخت و نفسش رو بیرون داد.

-خب آره! دروغ گفتم. من تا ازدواج کردن و به فرزندی گرفتن دو تا بچه، یکیشون هایبرید و اون یکی جادوگر هم فکر کردم. حتی به اینکه بعد از بازنشستیگمون یه ویلا توی ججو بخریم و ادامه زندگیمون رو اونجا بگذرونیم هم فکر کردم.
باید یه ویلای بزرگ بخریم، تا عروس و دامادامون هم اگه خواستن بیان پیشمون جای داشته باشند، حتی باید برای نوه هامون هم اتاق آماده کنیم جونگ کوک. ولی از الان بهت میگم، اگه بچه هامون نتونستن از نوه ها به خوبی مراقبت کنن اجازه نمیدی بیارنشون پیش ما!
فهمیدی؟ ما این همه سال کار نکردیم و بچه داری نکردیم که حالا توی دوره بازنشستگیمون بخوایم دوباره نوه داری کنیم!

تهیونگ دست به سینه شد و روش رو برگردوند.

+شاید اصلا بخوایم بچه های بیشتری هم برداریم، اون موقع از چه نژادی به سرپرستی بگیریم؟

جونگ کوک با تکخندی دستاش رو روی میز گذاشت و به سمت تهیونگ خم شد.
تهیونگ مردد سرش رو برگردوند و گره دستاش رو باز کرد.

-خب… نمیدونم! شاید یه پری؟

+خوبه! خوشحالم که تو هم مثل من بچه ها رو دوست داری.

-نه به اندازه تو!

تهیونگ خیره به جونگ کوک مصمم زمزمه کرد و دوباره شاهد سرخ شدن گونه های پسرک کله بنفش شد.
بعد از چند ثانیه مکث، تهیونگ دوباره به حرف اومد و اینبار با گرفتن دستای پسر ازش پرسید:

-خب! میدونی؟ من یکم زیادی خیال پردازم. عامم… نمیدونم چطوری بگم؟ یعنی الان تو مشکلی با خیال پردازی های من نداری؟

جونگ کوک لبخندی زد و خواست به پسر بگه که اونم مدتها بود که روی تهیونگ کراش داشته و شاید بیشتر از خود هایبرید روی آینده اشون خیال پردازی کرده.

اما در ثانیه ای، جونگ کوک کوچولوی خبیث ذهنش از بین بقیه جونگ کوک کوچولو های مو بنفش بیرون اومد و چشم و ابرویی برای پسر اومد. جونگ کوک اینبار نیشخندی زد و با فشردن دستای پسر بزرگتر به حرف اومد:

+هومم! نمیدونم چطوری بگم که دلت نشکنه. من اصلا حتی دنبال رابطه طولانی مدت با تو نیست…

پوم!

حالا اینبار این تهیونگ بود که با چشمای گرد شده به اون پشمک کیوت بنفش رنگ خیره شده بود. با تعجب تکخندی زد و به محض تبدیل شدن جونگ کوک به حرف اومد.

-جونگ کوک! تو… تو هم؟ تو هم طلسم دروغ سنج داری؟

جونگ کوک با تعجب به تهیونگ خیره شد. برای چند لحظه احساس عجیبی داشت. انگار که تو خلا بود؟ تا حالا پشمک نشده بود که حالا شد! طلسم دو طرفه بود؟ چرا پاپا و ددی بهش نگفته بودند؟
تهیونگ با دیدن چهره شوکه جونگ کوک خنده ذوق زده ای کرد و دستاش رو بهم کوبید.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 22, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝑪𝒐𝒕𝒕𝒐𝒏 𝑪𝒂𝒏𝒅𝒚 𝑳𝒊𝒂𝒓∼𖣔Where stories live. Discover now