part:2

4 2 0
                                    

تمام سازمان ها نام های سیاسی فقط تفکر یهنویسندست و واقعیت ندارن
--------------------------------------------------------------------------------------
امارت جونگین+
جام پر شده از شرابش رو برداشت و کمی ازش نوشید..بدنش به شدت درد میکرد ..ایپد
رو به روش موزیک ویدیو ای از دهه 60 میالدی نشون میداد و حس خوب قدیمیش رو
به جونگین منتقل میکرد. رطوبت داخل روی مغز مارک خط میکشید پس کرواتش رو
کمی شل کرد تا از بخار و گرمای اطراف کم کنه..
جونگین با صدای خشداری زمزمه کرد+:اخبار جدید
دستپاچه کمی جلو رفت+:اطالعاتی که به چین فروختید به درد خوردن
بعد دعوا و اعصاب خرابی که براش به وجود اومده بود این خبر کمی ریلکسش میکرد
پس به بقیه حرفای مارک گوش کرد
گلوش رو صاف کرد و به ترقوه های زیبای جونگین چشم دوخت+: کیم جونهیون پسر
فرمانده کیم احیانا خودش هم تو نقشه جاسوسی دست داشته ولی با خبری که شما به
دولت چین دادید تونستن دستگاهاشون رو هک و اطالعاتی که ازشون کش رفته شده رو
شناسایی کنن.ولی خب طبق روال همیشگیشون برای مقابله با مشکالت کسی رو قراره
وارد ماجرا کنن
جونگین با همون بدن برهنش از وان بیرون اومد و جلو چشم های خجالت زده مارک
ایستاده شرابش رو نوشید
:+فهمیدید ایندفه نوبت کیه؟
:-خ...خبب کمی سخته با چیزی که فهمیدیم ایندفه فرد مهم یا خودی نیست..بیشتر تحقیق
میکنیم تا متوجه شیم
پایین تنش رو با حوله پوشوند و با همون پاها و بدن خیس به سمت اتاقش قدم گزاشت
تلفون اتاق رو برداشت و به خدمتکار زنگ زد
-ارباب؟
+یونا خوابید؟
-کمی بی تابی میکرد ولی تونستم بخوابونمش
همونطور که به مارک اشاره میکرد تا لیوان شراب رو از دستش بگیره گفت+:پرستار
پیدا کردید؟
:-نه اقا..
غرید+:شده کل سیول رو زیرورو کنید پرستار پیدا کنید
:-چشم...
شقیقه اش رو فشار داد..لباساش رو تن کرد و روی تخت دراز کشید
مارک از چیزی که میخواست بگه مطمین نبود..به سمت اربابش رفت و اروم
گفت+:ببخشید..با مرد توی زیرزمین چیکار کنیم؟
:+یه قبرستونی خاکش کنید
:-فع..فعال نمیشه از امارت چیزی خارج کرد..
:+باز مامور گزاشتن؟
:-بله
بلند شد و با برداشتن کلتش از اتاق و بعد از امارت خارج شد..مارک چندلحظه هنگ
کرده بود چرا جونگین چنین شتاب زده و عصبی بیرون رفت.. با چیزی که به ذهنش
خطور کرد به خودش لعنت فرستاد و بیرون دوید
قدم های سنگینش زمین رو به لرزه درمیاورد.. به طرف ماشین گشتی که کمی پایین تر
پارک کرده و مردی جلوی ماشین ایستاده بود نزدیک شد و کلت رو به سمتش گرفت و
داد زد
:+از اینجا گمشو تا خودم نکشتمت
مرد لحظه ای ترسید و عقب رفت.
مارک اونطورف امارت نفس زنان میدوید که یونا رو چند متر نزدیک
جونگین دید..با توان کمی که از دویدن براش مونده بود به سمتش رفت و
تا خواست توی بغلش بگیره با صدای شلیک پارس های سگ نگهبان
شروع شد
:-ار..باب..
یونا ترسیده بود..همیشه میدونست داییش بی رحمه و همیشه خشن رفتار میکنه ولی برای
یونای ده ساله دیدن صحنه کشته شدن کسی توسط جونگین بدترین اتفاق بود
شروع کرد به گریه کردن و باعث شد جونگین با چشم های به خون نشستش به سمتش
برگرده..دختر ترسیده به زور از بغل مارک بیرون اومد و داخل امارت دوید
کلت رو اروم ازش گرفت-:ارباب...بیاین بریم تو....به بچه ها میگم صحنه رو پاک
کنن...
:+باالخره دید..
:-مقصر من بودم نباید میزاشتم ببینه..
:+حاال بیشتر ازم فرار میکنه..میترسه..
:-لطفا..حالتون خوب نیست بریم داخل
وقتی وارد البی شدن مستخدمی که همراه یونا بود با ترس به اربابش چشم دوخته
بود..جونگین با دیدنش اروم به سمتش رفت و کشیده ای به صورتش زد+:چرا گذاشتی
بیاد بیرون؟!مگه نگفتم بعد ساعت ده حق نداره بیاد بیرون؟
:-ار..باب متاسفم..فقط رفته بودم کمی براشون اب بیارم ولی...
:+اخراجی
:-لطفا ارباب!
:+از فردا صبح توی امارت نبینمت+و راهش رو به اتاقش کج کرد+
مستخدم هراسون به سمت مارک رفت و ازش خواهش کرد اخراج نکنن
:+عصبیه فقط جلو چشماش نباش
-:چشم...
در اتاق خواهرزادش رو به ارومی باز کرد و کنارش رو سخت نشست
:+یونا...
جوابی از دخترک تریده که شونه هاش به وضوح میلرزید صدایی درنیومد..دستش باال
گرفت و تا خواست سرش رو ناز کنه عقب کشید
:+ازم دور شو...
:-بهت گفته بودم حس نداری بعد ده بیرون باشی
:+چرا همش باید به تو گو بدم
:-چون االن سرپرستت منم
یونا عصبی نفس کشید و جلوروش وایستاد
:+تو هیوالیی دایی هیوال..میتونستی منو تو یه یتیم خونه ول کنی..خیلی بهتر بود تا پیش
تو و این خونه مسخرت با قوانین مسخره ترش بمونم
جونگین بلند شد و با لحن سردی بهش شب بخیر گفتئو بیرون رفت
چونه یونا از بغض لرزید. سریع زیر پتوش قایم شد و جیغ کشید+:ازت متنفرم ازت
متنفرمم

Sing the song of freedom 🌪️Onde as histórias ganham vida. Descobre agora