part:4

5 1 0
                                    

تیغ افتاب مستقیم چشم هاش رو نشونه گرفته بود برای همین بیدار
شد..چهار روز از زمانی که به اینجا انتقالش دادن میگذشت و هنوز
نمیدونست چطور قراره انتقام بگیره وقتی اینجا زندانیه
نفس عمیقی کشید و به ظرف غذایی که از دیشب مونده بود نگاه کرد..برخالف غذای
زندانی های دیگه کامل تر بود ولی با این حال باز اشتها نداشت
کنار تنها پنجره داخل اتاقک ایستاد و قد دراز کرد تا منظره رو به روش که به خوبی
ورودی زندان رو نشون میداد ببینه.
داشت تعداد نگهبان ها و سرباز هارو چک میکرد که صدای بال هلیکاپتری که نزدیک
میشد به گوشش رسید..با دیدن ارم پرچم کره جنوبی حس خوبی تو دلش جریان پیدا
کرد..
:+شاید اتهامات رفع شده و اومدن دنبالم..
با این فکر که قراره به کشورش برگرده کنار میله ها منتظر نشست
وقتی توی راهرو قدم میزاشت دیگران بهش با تعجب و بعضا مشکوک نگاه
میکردن..بعد معرفی خودش به نگهبان کنار در به زبون چینی گزاشتن تا وارد اتاق
رییس بشه
وقتی وارد شد تونست تایو مدیر زندان که کنار زنی ایستاده بود و درحال بوسیدنش بود
ببینه
سرفه و ورودش رو اعالم کرد.با اینکارش زن با دستپاچگی از تایو جدا شد
:+یکم برای دوست دختر داشتن پیر نشدی؟
تایو نیشخند صداداری زد..به سمتش قدم برداشت و اشکارا دستش رو که جلو اومده بود
از روی حرس فشار داد
:-خوشم نمیاد تو زندگی شخصیم دخالت کنن..سرزده اومدی..چی میخوای؟
دستش رو رها کرد و روی بزرگترین مبل لم داد+:اشتباه کردم به یه
دوست قدیمی سر زدم؟قبال انقدر گارد نمیگرفتی
چشم سمت راستش پرید..روی صندلی مخصوص خودش نشست و به
همون زنی که تو اتاق بود درخواست قهوه داد
:-اون دستیار ریز اندامتو نمیبینم این دورو برا
:+مهمه؟
:-قطعا نه
:+تعریف کن..همه چیز خوب پیش میره؟
:-این مدت..فکر کنم خودت بیشتر از حال و روز کارام بدونی
جونگین سرش رو تکون داد و از قهوه ای که جلوروش رو میز گزاشته شده بود نوشید
:+اومدم پولمو بگیرم
تایو متعجب و با اخم نگاهش کرد-:تو که گرفتیش به اندازه کار...
نزاشت حرف مرد چینی رو به روش که کمی دستپاچه بود تموم بشه+:فکر
میکنی...نفهمیدم از مبلغ کم کردین؟میدونستم از تیزبینیم خبر داری ولی انگار ایندفه
حواست نبود با کی معامله کردی
:-فکر نکن کار شاخی کردی کیم جونگین..خیلیا مثل تو میتونن هک کنن یا از این
کارا..چون به کسی تو این کار اعتقاد نداشتم بهت گفتم بیای..حاال هم خوشحال میشم بعد
خوردن قهوت همراه هلیکاپتر مزخرفت از محوطه کاری من گمشین با اینکه میدونم تازه
اومدی
با تموم شدن حرفای پشت سرهم تایو ساعت جونگین بوق کوتاهی زد که نشون میداد
مارک کارش رو تموم کرده...نیشخند زد و ایستاد+:بازم بهت سر میزنم.

فلش بک+
استرس داشت..لباس مسدختمی توی تنش زار میزد و حس میکرد
شلوارش داره از پاش درمیاد.قدم هاش رو سریع تر کرد و سعی کرد
عادی با زندان بان روبه روش مالقات کنه
کنارش ایستاد و دستش رو شونش گزاشت+:بهت پول میدم..هرچقدر بخوای..فقط اون
زندانی رو بهم بده
:-تا گزارشت نکردم گمشو
نفس عمیقی کشید..تیری که با مایع خواب اور پر شده رو سریع به گردنش زد و قبل
اینکه چشم های مرد که حاال با رگه ای از ترس قاطی شده بود بسته بشه زمزمه
کرد+:نمکنشناس
زندانبان بیهوش رو به گوشه ای کشید.کارت امنیتی رو از داخل جیبش بیرون اورد و
اروم در سلول فردی که با توجه به اطالعات و عکسی که ازش داشت میدونست خود
شخص بکهیونه باز کرد
بکهیون سریع از جاش بلند شد..خواست از اینکه برای برگردوندنش کسی رو فرستادن
تشکر کنه که با بدن اون مرد روی زمین حرفش تو دهنش ماسید
:-همراهم بیا
قدمی عقب رفت+:از کجا میتونم بهت اعتماد کنم؟؟...
:-بیون بکهیون؟...میدونم االن انتظار داشتی به جای من مشاور رییس جمهوری کسی
باشه..متاسفم ولی فعال تنها ناجیت اینجا منم..نمیتونم االن برات توضیح بدم ولی خواهشا
دنبالم بیا
بکهیون فقط به خاطر اینکه مرد غریبه میتونست به صورت سریح کره ای صحبت کنه
جلوروش ایستاد و گزاشت دست هاش رو از پشت بگیره
مارک سر بکهیون رو پایین گرفت و راه افتاد-:سرت پایین باشه..حرفی نزن و فقط راه
برو باشه؟تو دردسر نندازمون
:+ولی اون چی...
-نگران اون نباش
هردو با عجله ولی عادی توی راهرو قدم میزاشتن..از گیت بازرسی
عبور کردن و به در خروجی رسیدن..وقتی قصد بیرون رفتن داشتن
سرنگهبان جلوشون رو گرفت-:هی..کجا میبریش؟
مارک خشمگین نگاهش کرد...دو ست پول که به یک میلیون یوان میرسید به سمتش
گرفت+:یادت باشه مرد جلوی سلول بیون بکهیون رو گموگورش کنی
سرنگهبان خندید.دستش رو از جلوروشون برداشت و با جابه جا کردن کالهش از اونجا
دور شد
بکهیون از اینکه دوباره هوای تازه ای نفس میکشید خوشحال بود..هردو به سمت
هلیکاپتری که بک صداش رو شنیده بود رفتن و سوار شدن..مارک بعد ازنکه مطمین شد
بکهیون مستقر شده برای اربابش پیام فرستاد

Sing the song of freedom 🌪️Where stories live. Discover now