「part 12 : Angel」

404 78 41
                                    

سال 1955 کاخ سلطنتی بریتانیا

صدای پرندگان گوش های هرکسی را که از کنار برکه ی نزدیک کاخ میگذشت ، نوازش میداد . آن روز به طرز عجیبی هوا پر از آرامش بود و خبری از دژم و اندوه نبود .

باد به آرامی میوزید و موهای ساکنان بریتانیا را نوازش میکرد و حس خوب را به در درون آنها گلگون میکرد . هنگام غروب آفتاب بود و خورشید هاله ی نورش را مانند زردی زعفران بر روی درختان جنگل میپاشاند .

اگر در آنجا میبودی جز آرامش حس دیگری نداشتی . بوی گل و یاس های آبی رنگ ، از شدت خوشحالی درون هوا پخش شده بود و درخشش گلبرگ هایشان بیشتر شده بود . اما شادی برای چه ؟

چه معجزه ای قدم بر روی این دنیای خاکستری نهاده بود ؟ گویا الهه زیبایی و درخشش پا بر روی زمین نهاده بود و از هر قدم وی ، گل ها میروییدند . زلفان طلایی اش را پشت گوشش قرار داد . تاج گلی که معشوقه اش برای او درست کرد را بر روی سرش مرتب کرد .

لب های غنچه مانندش از هم باز شدند و لبخند غمگینی را فرود اوردند . دستان کشیده و سفیدش را به سمت خورشید کوچکی که درحال غروب بود دراز کرد .

آسمان درحال تاریک شدن بود و وقت خواب کم کم داشت فرا میرسید . با پنهان شدن خورشید و وزیدن باد بیشتر زلفان بلندش تکان خوردند و باد بیشتر شروع به وزش کرد . اولین قطره ی اشک از چشمانش افتاد .. باقی الماس های بلورین شروع به فرود امدن از چشمان زیبای افرودیت مانندش کردند .

اشکانش را پاک کرد و گل بابونه درون دستانش را محکم تر گرفت . گل بابونه ، گل بابونه‌ی عادی‌ای نبود . گلبرگ های آن گل ، به زیبایی خورشید ، میدرخشید و درخشش عجیبی داشت . به طوری که هنگام شب ، مانند ستاره ای در دل آسمان میدرخشید .

الهه بوسه ای بر روی گل زد و چشمانش را بست .
- وقت زیادی ندارم .. باید عجله کنم !
و به سمت کاخ حرکت کرد . بریتانیا در خاموشی فرو رفته بود . گویا خدا هم منتظر این لحظه بود تا بریتانیا را اماده فرشته جدیدش کند.

الهه زیبایی ارام با قدرت ماورایی که در وجودش نهاده شده بود خود را در کنار ملکه ای که خواب رفته بود پیدا کرد . لبخندی زد و دستش را ارام بر روی موهای قهوه ای رنگ ملکه کشید و با قدرتش او را به خواب عمیقی فرو برد . لبخند دردناکی بر روی صورت الهه نشست .
- من معذرت میخوام ملکه ی من !

بوسه ی ارامی بر روی گونه ملکه گذاشت . به سمت شکم برآمده ی ملکه رفت . دستی بر روی آن کشید و لبخندی از لگد های ارام نوزاد در زیر دستانش زد . بوسه ای بر روی شکم ملکه زد و گوشش را کنار شکم برآمده ملکه گذاشت . صدای قلب نوزاد را میشنید . قلبش کمتر از قلب گنجشک نبود . همانقدر گرم و تپنده !

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 12, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

T E A R S | اشک هاWhere stories live. Discover now