عجیب بود. برای هر پنج نفری که دو پدر رو به روشون رو تماشا میکردن عجیب بود.
انگار یکی داستان دو پسر رو با کمی ایجاد تفاوت از روی همدیگه نوشته بود.
جیمین درحالی که با احتیاط قاشقی از دسر رو دهن جیهو میذاشت سعی میکرد کلماتی که از دهن پرش بیرون میاد رو متوجه بشه و با لبخند بهش واکنش نشون بده. سمت دیگه یونگی حرکات مشابه پسر کوچکتر انجام میداد و هر ثانیه موهای بلند شده مزاحم پسرش رو به گوشهای از صورتش هدایت میکرد تا مانع لذت بردنش از دسر کاکائو رو به روش نشن.
سوکجین همراه با آه تقریبا بلندی به شونه دوست پسرش کوبید و به صحنهی رو به روش اشاره کرد.
"نظرت چیه یه بچه رو به فرزند خوندگی بگیریم کیم؟ اگه یه دختر باشه همین الانم دوتا داماد مناسب داریم براش."
تهیونگ پلک سبکی زد و نگاهش رو به سمت جونگکوکی چرخوند که با دسر موزی جلوش لپهاشو پر میکرد. با حس سنگینی نگاهی سرش رو بالا آورد چشمهای گردش رو به پسر بزرگتر دوخت.
"جونگکوکا آمادگی پدر شدنو داری؟"
چشمهاش به آخرین درجه بزرگی خودشون تغییر شکل دادن. با پریدن دسر توی گلوش به سرفه افتاد و دستمال رو برای جلوگیری از بیرون پریدن محتوات داخل دهنش، از روی پاهاش برداشت.
جیهو با چشمهای درشت شده، لیوان آب نیمه پرش رو از روی میز برداشت و به سرعت از زیر دست جیمین فرار کرد تا به عموی عزیزش آب برسونه به هرحال اگه اتفاقی براش میوفتاد با کی میتونست بازی کنه؟
میز رو دور زد و لیوان رو به دست مرد مو آبی داد، روی نوک انگشتهای پاش بالا رفت و دست کوچکش رو چندبار به وسط کمر مرد کوبید.
"نفس بکش عمو آب بخور چیزی نیست نباید بترسی."
جیمین چشمهاش رو برای تهیونگ ریز کرد و اولین قاشقی از دسر خودش رو برداشت درحالی که سعی میکرد کلماتش قابل شنیدن باشه گفت.
"تهیونگا این موضوعی نیست که همینجوری درموردش تصمیم بگیری."
پسر مقابلش چشمهاش رو درشت کرد و با اشاره به سوکجین که کاملا ساکت خودش رو بی گناه جلوه میداد، سعی کرد از خودش دفاع کنه.
"ولی سوکجین هیونگ اول موضوع رو وسط کشید!"
قاشقی که به سرش خورد صدای اعتراضش رو بلند کرد.
"هیونگ! محض رضای خدا سر من یه تخم مرغ آبپز لعنت شده نیست!"
جونگکوک لیوان آب رو روی میز گذاشت و بعد برای مطمئن کردن جیهو از خوب بودن حالش، لبخند زد.
سرش رو به سمت سوکجین چرخوند و با خنده معترضانه صداش رو کمی بالا برد.
"هیونگ! دیگه 31 سالته چرا اینقدر دیر به فکر بچه دار شدن افتادی؟"
"تو! بچه خرگوش مسخره! داری میگی من پیر شدم؟! بیا اینجا میخوام نشونت بدم کی پیر شده."
هوسوک متعجب به بحث رو به روش خیره شد و بعد خودش رو به سمت یونگی کشید تا زمزمهاش محرمانه بمونه.
"هیونگ فکر نکنم دیگه دلم بخواد دوست صمیمت بمونم با دوستات بیشتر خوش میگذره."
سرش رو تکون داد و دستهاش رو زیر بغل یون برد تا کمک کنه از صندلی پایین بره. به نظر بعد از آشنایی با جیهو بیشتر از همیشه فعالیت میکرد.
"سوکا، خودتم میدونی نمیتونی بیخیال دوستی با من بشی."
ظرف دسرش رو بالا آورد و شونهای بالا انداخت.
"تلاش کردن همیشه جواب میده یونگز."
چشمهاش رو تو کاسه چرخوند و سرش رو برگردوند تا اولین قاشق از ژله خامهای رو به روش رو مزه کنه.
از حس شیرینی و آب شدن ماده داخل دهنش هوم کوتاهی کشید. احتمالا حتی از ذهنش رد نشده بود هیچ چیز بدی توی اون رستوران پیدا بشه. سرش رو برای بررسی وضعیت دعوای رو به روش بالا آورد، اوضاع باید روی درجهی قبل از کشته شدن جونگکوک می بود تا خطری وجود نداشته باشه. به محض بالا آوردن سرش، قبل از توجه به دو پسر نگاهش توسط چشمهای ریز شدهی رو به روش گیر افتاد.
ابروهاش رو بالا برد و سرش رو به نرمی تکون داد تا علت نگاه رو بفهمه. چرا جوری نگاهش میکرد انگار متوجه شده بود یونگی یه قاتل سریالی تحت تعقیبه و حالا توسط جیمین گرفتار شده؟
بدون جدا کردن نگاهش از چشمهای پسر بزرگتر، قاشق دیگهای از دسرش داخل دهنش برد. اگه میگفت به اون پسر با موهای سفید و لبخندی بزرگ قلبی شکل حسودی نمیکنه دروغ گفته بود.
البته حسش اینجوری نبود که بخواد اون رو برای همیشه از یونگی دور کنه شاید فقط به یه ماشین زمان نیاز داشت تا به عقب برگرده و هیچوقت دوست صمیمیش رو تنها نزاره تا جایگاهش رو به هوسوک واگذار کنه.
میدونست داره زیاده روی میکنه مثل بچههای بهونه گیر شده ولی واقعا اون چه حس دور انداخته شدنی بود که قبلش رو توی مشتش گرفته بود؟ انگار پدرش خواهر یا برادر کوچکترش رو به اون ترجیح داده و حالا گوشهی اتاق نشسته تا به پدرش نشون بده چقدر از این موضوع ناراحته!
"خیلی خب! حالا که بچهها نیستن؟" با صدای سوکجین که انگار توی جنگ با جونگکوک پیروز شده بود، افکار خاکستری غمگینی بیرون اومد. انگار کاملا فراموش کرده بود تمام این مدت به یونگی خیره شده! لبخند کوتاهی بهش زد و بعد نگاهش رو اطراف رستوران چرخوند تا ردی از بچهها پیدا کنه.
احتمالا دوباره توی اتاق مثلا کار سوکجین مشغول بودن.
"نظرتون راجب آبجو چیه؟"
تهیونگ ظرف خالی دسرش رو جلو هل داد و اعتراض خودش رو با صدای کمی بالا رفته نشون داد.
"هیونگ! میخوای توی رستوران باکلاست به دوستات آبجو بدی؟ چرا از اون شیشههای مرغوب شراب برامون باز نمیکنی؟ ما خیلی وقته دوستیم!"
جیمین قاشقش رو به سمت تهیونگ گرفت تا حرفش رو تایید کنه.
"بینگو! هیونگ نکنه دیگه مارو دوست نداری؟ داری تبدیل به یه مرد پولدار خسیس میشی که میخواد پولاشو برای خودش نگه داره؟"
هوسوک مشتاقانه قاشق آخر دسرش رو داخل دهنش برد و چشمهاش رو بین سه مرد چرخوند. باید منتظر یه دعوا دیگه میموند؟ البته دعوایی که فقط مثل لجبازی بچهها بود.
یونگی با سرگرمی دست به سینه شد و خودش رو برای شرکت توی بحث موظف دونست. "زود باش هیونگ نمیخوای بعد از چند سال دونسنگت رو یه نوشیدنی خوب مهمون کنی؟"
نامجون سرش رو کمی جلو برد تا توجه پسر بزرگتر رو به خودش جلب کنه. "هیونگ میتونیم همراه آبجو یه شیشه شراب باز کنیم اینطوری جشنمون کامل میشه."
سرش رو برای رضایت تکون داد و بعد دستش رو بالای ابروش گذاشت. "شما بچهها وادارم میکنید نتونم نه بگم."
جونگکوک دست از خوردن کیک بستنی روی میز کشید و با چشمهای گرد شده صداش رو بالا برد تا به گوش سوکجین درحال دور شدن برسه.
"هیونگ! میتونیم ویسکی هم داشته باشیم؟"
پسر بزرگتر دستش رو روی هوا تکون داد.
"حتما برات شیرموز میارم جونگکوکا نگران نباش."
به اتاق که سرک کشید تونست بچههارو روی مبل پیدا کنه که با بغل کردن همدیگه خوابشون برده بود.
در نیمه باز رو بست چون امکان داشت از سر صدایی که قرار بود شروع بشه بیدار بشن.
متفکر هومی کشید و با پایین رفتنش از پلهها برای ورود به انبار زمزمه کرد. "شاید واقعا یه کاپل جدید داشته باشیم؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/331529084-288-k267830.jpg)
YOU ARE READING
𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐢𝐚𝐫
Romance[ کاپل اصلی: Yoonmin ] [ کاپل فرعی : Vkook | Namjin ] [ ژانر : Romance | Fluff | SliceOfLife | AU | Drama ] خلاصه : ~[ توی یک بازه زمانی، یه جایی، یه آشنا میبینیم، که توی گذشتمون نقش بزرگی داشته و مجبور شدیم ترکش کنیم. خیلی از اون آدما، خاطرات و...