02

129 30 6
                                    

قدم هاش رو پر صلابت تر از همیشه برمی‌داشت و دست هاش رو پشت بدنش قفل کرده بود ؛ بال های مشکی رنگش رو تا انتها باز کرده بود و با نگاهی عاری از هرگونه حسی ، به اطرافش نگاه می‌کرد.

اینجا مرز بین جهنم و بهشت نبود که مامون بتونه آروم رفتار کنه ؛ اینجا خود جهنم بود و توی جهنم ، باید وحشیانه و پر قدرت زندگی کرد تا زنده موند!

هرچند مامون به عنوان شاهزاده ی جهنم و فرزند لوسیفر ، قدرت کافی رو داشت ؛ ولی ترجیح می‌داد که اگر قرار بر ترسیدن موجودات شیطانی از اون باشه ، دلیل اون ترس خودش باشه ، نه لوسیفر یا جایگاهش!

پوزخندی زد. به هر حال بعد از چندین قرن ، اون خوب انجامش داده بود! اونقدری خوب انجامش داده بود که حالا اون موجودات منزجر کننده ، حتی با نگاه بی حسش هم ترس رو توی وجودشون احساس میکردن.

_ اون لعنتی ، از تک تک قدم هاش غرور میباره ؛ نکنه فکر میکنه صاحب جهنمه؟

ناخوداگاه گوش هاش تیز شد و نیشخندی روی لب هاش نشست.

_ آکوجی ، اون فرزند لوسیفره! چه بخوای و نخوای ، کل جهنم زیر پاهاشه!

_ هیییس ، مگه نمیدونی چقدر از اینکه فکر کنیم قدرتش بخاطر لوسیفره متنفره؟

حقیقتا دیگه حوصله ی گوش کردن به این اراجیف رو نداشت ، اما قطعا نمیتونست همینجوری بزاره و بره! به عنوان جانشین لوسیفر ، باید نشون میداد که حواسش به همه چیز هست!

پس از حرکت ایستاد. با ایستادنش تمام شیاطین اطراف ، خودشون رو مشغول به کاری کردند که مبادا هدف نگاه های کشنده و بی حس مامون قرار بگیرن.

بدون اینکه نیشخندش رو از روی صورتش پاک کنه برگشت و به سمت فرد مورد نظرش رفت.

آکوجی خودش رو به اون راه زده بود...اما به خوبی میدونست که ایندفعه ، خودش و دوستش کسایی هستن که قراره مورد اصابت خشم اون شیطان قرار بگیرن!

احتمالا ، برای همین بود که صدای ضربان قلب سیاهشون ، سرتاسر گوش مامون رو پر کرده بود.

_ آکوجی ، نمیخوای برگردی و به سرورت ادای احترام کنی؟

با لحنی که تمسخر ازش می‌بارید پرسید و با لذت ، به لرزی که به تن آکوجی افتاده بود نگاه کرد.

مرد آتشینی که احتمالا قبلا انسان بوده ، بلافاصله برگشت و لبخند چاپلوسانه ای زد. روی دو زانو نشست و بعد از گذاشتن مشتش روی سینش ، سرش رو تا جایی که میتونست خم کرد.

_ سلام و درود لوسیفر ، بر شاهزاده ی جهنم!

سرش رو بالا اورد و با لبخندی که زد ، دندون های زرد و خورد شدش رو به نمایش گذاشت. ادامه داد:

_ لطفا من رو ببخشید سرورم ، متوجه حضورتون نشده بودم!

_ درسته! به هر حال توی غیبتم هم ، تو هستی که پشت سرم اظافه گویی کنی ؛ اینطور نیست؟

Sent of heaven Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt