Part 13

60 10 0
                                    



پارت سیزدهم : ترس

آف : من حرف هیچکسو گوش نمیدم و این حرف اخرمه.

آف تصمیم اش رو گرفته بود چون میدونست بعد از بارداری ملاقات گان تنها اونم توی کلبه اسون نیست و اگه گان توی عمارت بمونه هروقت خواست میتونه گان رو ببینه.

وقتی همه درگیر جو سنگین بودن آف در یک حرکت از زیر پاهای گان گرفت و براید استایل روی بازوهاش بلندش کرد.

گان : پی! منو بذار زمین لطفا ! لطفا پی ...

بکی با تعجب به آف خیره شد.

بکی : آف ! چیکار داری میکنی ؟ باید ازش بپرسی میخواد یا مه.

لارا : اقا جای اون اینجا خارج از عمارت و توی کلبه اس لطفا بهم اعتماد کنین من میتونم ازش مراقبت کنم.

ولی آف به حرف هیچکس گوش نکرد و گان رو به عمارت برد. گان در طول مسیر کلبه تا عمارت به آف خیره شده بود. توی دلش هرچقدرم که میترسید ولی لبخند میزد چون آف جلوی همه ازش مراقبت کرده بود. آف هم برگشت و به گان خیره شد و لبخند گرمی تحویلش داد که باعث اطمینان دل گان شد.

لارا و بکی هم دنبال آف وارد عمارت شدن.

آف از لارا خواست بهترین اتاق عمارت و کنار اتاق خودش رو برای گان اماده کنه.

و توی این بازه که منتظر بود اتاق اماده بشه اروم گان رو روی مبل نشوند

گان : چرا داری اینکارو میکنی ؟

آف که مشغول چک کردن اماده سازی ها بود مدام توسط گان با سوالات بمباران میشد. گان هی میپرسید که آف چرا داره اینکارو میکنه و آف جواب نمیداد.

بعد از یکساعت :

لارا : اقا! اتاق امادس...

حالا ک آف مطمین شده بود صحبت کرد

آف : گان! این تصمیم نهایی منه. نمیخوام از دوتاتونم دور باشم. میخوام ازت مراقبت کنم و کسیم نمیتونه جلوی منو بگیره.

بکی تمام مدت دست به سینه و با اخم یه گوشه ایستاده بود و حرکات آف رو زیرنظر گرفته بود.

آف : بکی ! بعنوان خانم خونه ازت میخوام خدمه اضافی رو مرخص کنی و بهشون دستور بدی وسایلاشونو جمع کنن. خودتم وسایلاتو جمع کن باید زودتر بری...

لارا هیچکس بجز تو قرار نیست توی این عمارت بمونه.

لارا : بله اقا !

بکی : بله!!! من باید برم...

چشماشو توی حدقه چرخوند و سمت اتاق رفت درحالیکه پشتش به آف بود پرسید :

My BaBy(+18) (OffGun)(Completed)Where stories live. Discover now