Part 23

49 9 0
                                    



پارت بیست و سوم : ازت متنفرم

آف : نهههه!! گان...

گان روی زمین افتاد. آف از عصبانیت سمت مادرش دوید تا اسلحه رو بگیره چون شیانا میخواست دوباره شلیک کنه و در چالش بین گرفتن اسلحه از سمت مادرش مادرش اسلحه رو روی قلب آف گذاشت ماشه رو کشید و همون لحظه آف اسلحه رو چرخوند و با کشیده شدن ماشه گلوله به قلب شیانا خورد.

شیانا با ناباوری به آف خیره شد.

كه چطوري ممكن بود ميو اينكارو بكنه. دست ميو ميلرزيد. اون نميخواست مادرش رو بكشه. همش اتفاقي بود. ولي مادرش رو رها كرد و اسلحه از دستش افتاد و سمت گان دويد.

ميو : كمكم كنيد. يكي كمكم كنه.

ميوداد ميزد و كمك ميخواتست. خوشبختانه پليسا رسيدن. ميو با كمك پليسا گان رو به بيمارستان رسوند. گان نفسش بالا نميومد. ميو به حد تيم ملي ترسيده بود.

ميو : گان... لطفا نمير... بيبي لطفا يكم بيشتر... داريم ميرسيم.

گان حتي نميتونست خرف بزنه. فقط سخت نفس ميكشيد. توي بيمارستان دكترا سريعا اونو به اتاق عمل بردن.

ميو اشفته بود چون مادرش و گان هردو توي بيمارستان بودن. ميو حس بدي داشت. چون هرچقدم مادرش يه شيطان صفت باشه اون بازم مادرش بود. ميخواست پشت ميله هاي زندان باشه. خداروشکر پلیسا رسیدن و کمک کردن ببرنش بیمارستان.

بعد از یه عمل ۳ ساعته دکتر اومد بیرون.

دکتر : آف تبریک میگم تو الان پدر یه پسری و من متاسفم...

آف روی صندلی نشست و اشکاش جاری شد.

دکتر : دیگه خطر رفع شد ولی نظرم خوش شانس بود که زنده موند. زیادی خون از دست داد.

نزدیک بود از دستش بدیم.اگه یکم دیرتتر میاوردیش هردو میمردن. الان میبریمش ریکاوری.

آف : هممم...

آف بلند شد و به لارا زنگ زد.

آف : لارا لطفا مراقب پسرت و بچش باش.

ده روز گذشت و آف نیومد گان رو ببینه و گان هم سوالاتی درباره آف میپرسید. لارا دروغ میگفت که آف مادرش رو برای درمان برده یه کشور دیگه ولی حقیقت این بود که مادر آف الانشم مرده بود. و آف در بدترین شرایط بود. هر زمان که خواب میدید میدید مادرشو میکشه و اون روز تکرار میشد. چطوری گان گلوله خورد. دکتر چیا گفت.

همه چیز...

بعد از ده روز آف اومد و گان گفت میخواد پی اش رو ببینه. ولی چیزی که شنید باورنکردنی بود.

My BaBy(+18) (OffGun)(Completed)Where stories live. Discover now