Chapter 22

157 31 5
                                    

_میتونم کلاه و هدفونت رو قرض بگیرم؟

جونگ کوک با ملایمت از ‌پسر نوجوانی که تیپ بچه های تخس دبیرستان رو داشت،پرسید.
پسر فهمیده بود که قضیه ممکنه جنایی و حتی هیجانیه سریع کلاه و هدفونشو دراورد و علاوه بر اون یک عینک گرد هم از جیبش در اورد و چشمکی زد.

_اگه چیزی باشه که توی اخبار پخش شه،لازم نیست پسشون بدی!

پسر با تخسی این رو به زبان اورد،فکر کرده بود کسی که خلافکار بود اینه؟
جونگ کوک‌کمی خم شد و اروم در گوش پسر گفت:

_میخوای یک حقیقت رو در عوض این ها بهت بگم؟

پسر سریع سرش رو تکون داد و جونگ کوک با همون پوزیشنی که ایستاده بود گفت:

_من پادشاه سرزمینت رو با دستای خودم کشتم!

پسر با شنیدن این حرف رفته رفته چشماش بزرگتر میشد...جوری که کم مونده بود مغزش از چشماش بزنه بیرون.

انگار پسر کمی اعصبانی شده بود،شاید بچه ی به ظاهر تخسی بود اما درونش یک ترسوی تعصبی بود.
پسر جوان میخواست پاشه و وسایل هاش رو از جونگ کوک بگیره که جونگ کوک با فن حرفه ای که زد از روی سرش پرید و به طرف پله ها دوید.

_زیاد جلب توجه نکن!

با شنیدن صدایی که از توی ایرپادش اومد یک لحظه وایساد،چقدر صدای تهیونگ اینجا تغییر کرده بود و متفاوت بود.

_چی؟تو هنوز نرفتی بیرون؟کجایی؟

سرش رو به اطرافش چرخوند و مثل بچه ای که دنبال مادرشه دنبال تهیونگ گشت.
که صدای توی گوشش باعث شد لحظه ای از حرکت بایسته.

_پشت سرت،پونزده قدم فاصله!

بدون اینکه بخنده یا شوکه بشه فقط سرشو کمی چرخوند و زیر چشمی به تهیونگ نگاه کرد.
اگه اون مامورا میومد بالا و میبردنش چی؟
با تصور اون صحنه سریع چشم هاشو بست و گفت:

_برو دیگه!

بعد نگاهشو از تهیونگ گرفت و به روبه روش داد با اینکه دلش به این بود که نگاه تهیونگ کنه،تهیونگ رو تماشا کنه حتی زیرچشمی!

_دلم نمیخواد.

_خودت رو لوس می کنی؟

جونگ کوک همینطوری که چشم هاش رو ریز کرده بود،دستش رو نامحسوس روی گوشهاش گرفت و بعد متوجه هدفون و کلاه کپ توی دست هاش شد.

هدفون رو توی گردنش انداخت و کلاه رو روی سرش
جوری که دم اسبی کوچیکش از توی کلاه کپ بیرون اومده بود.

بعد زیر چشمی نگاهی به پشت سرش درست پونزده قدم فاصله انداخت تا ببینه تهیونگ رفته یا نه...اما همونجا خیره به اون وایساده بود.

𝑻𝑯𝑬 𝑮𝑹𝑬𝑨𝑻 𝑮𝑨𝑻𝑺𝑩𝒀/taekook verWhere stories live. Discover now