𝐏𝐓.19

52 11 38
                                    

꧁~دختـــــــــرمــــــــ~꧂

⚠︎شخصیتا =تهیونگ/÷جنی/+سونگ‌جه⚠︎

پارت ۱۹❥︎
---------------------------
Pierre pov:

: از بعد از خاکسپاریِ فیک جنی و دیدن تهیونگ توی اون وضعیت اعصابم خراب‌ بود...این مرخرف ترین کاریه که تاحالا کرده بودم...
من به عنوان دکتر جنی به تهیونگ قول دادم خوبش کنم..
اگر جنی همه چیزو یادش بیاد چی...نه...ن..نه نمیخوام به این فکر کنم..

روانشناس پی‌یر شروع به صحبت کرد..
...: چندوقته که این اتفاق افتاده
: نزدیک دو هفته
...:پس توضیح بده از اولش چی شد.
: بعد از علاقمند شدن به جنی، به تهیونگ و همه گفتم که جنی مرده...در صورتی که اونروز فقط یه حمله ی کوچیک گرفته بود...

فلش بک*
پارچه رو روی جنی کشید و مطمئن بود که مرده...
به تهیونگ ارام بخش زد و همه رو بیرون کرد و وقتی داشت میرفت بیرون، عرق کردن و لرزیدن بدن جنی به نظرش عجیب اومد...
برگشت سمت تخت و پرستارارو صدا کرد...
:اون داره حمله میگیره‌..داره برمیگردهه...پرستار سریع دو میل اپی نفرین تزریق کن سریععع!

چند دقیقه بعد جنی چشم هاش رو باز کرده بود و داشت سرفه میکرد...
به پی‌یر که بالای سرش بود خیره شد
÷ت..تو کی...کی..هستی
: اوه خدای من...ج..جنی من دکترتم...حالت خوبه؟
÷ج..جنی؟...ا..اسممه؟
: اره تو جنی هستی یادت نمیاد مگه...تهیونگ خیلی خوشحال میشه ببینتت..
÷کی خوشحال میشه؟
: تهیونگ دیگه..
÷اون دیگه کیه...م..من چرا اینجام...ب..برو عقب..

دکتر با بهت بهش خیره شد...
:تو چیزی یادت نمیاد؟
÷ن..نه..
پرستار: حتما عوارض داروهای شیمی درمانی سرطانشه.. روی حافظش تاثیر گذاشته...میخواین یه خانوادش خبر...
: نه...خودم بهشون میگم...برو بیرون..
پرستار: اما.‌
: گمشو بیرون...
پرستار چشمی میگه و بیرون میره
دکتر پی‌‌یر روی تخت کنار جنی میشینه...
: جنی...همسر عزیزم..
÷ه..هم...همسر؟
: اره همسر! تو زن منی...حافظتو از دست دادی..اما زن منی..
جنی با بهت بهش خیره شد
حالا که چیزی از تهیونگ رو به یاد نمیاورد پس چرا اون دکتر سوءاستفاده نمیکرد؟

پایان فلش بک*

: واسه ی همین یه جنازه ی دیگه رو از سرد خونه ی بیمارستان به جای جنی جا زدم..
...: چی توی جنی دیدی؟
: اون زیادی...شبیه به همسر مرحوممه...خیلی هست...من اونو تونستم نجات بدم اما زنمو نه...من عاشق جنی شدم.. و اگر اون منو بپذیره، تمام عشق و داراییم رو به پاش میریزم...
...: زمان مشاورت تموم شده...اما میتونیم بعدا ادامه بدیم مگه نه؟...
: حتما...ممنونم دکتر..

------------------------------
چندساعتی بود که همگی رسیده بودن خونه ولی تهیونگ از اتاقش بیرون نیومده بود...

کوک: جیسو نونا کجاس؟
رزی: رفته واسه فیلمبرداری موزیک ویدیوی جدیدش...
لیسا: بچه ها من یه فکری کردم تا تهیونگ نامجون و جین رو ببخشه..
جین و نامجون هردوتا سمتش برمیگردن
نامجون: چ..چی چی بگو دیگه...
لیسا: ببریدش به اون یتیم خونه تا بچشو ببینه...
یونگی: به نظرتون این بدتر نیست؟
لیسا: چرا باشه؟
یونگی: میگن از دل برود هرانکه از دیده رود...اگر اینکارو بکنیم و سونگجه همش جلوی چشم تهیونگ باشه اون هیچوقت نمیتونه فراموشش کنه...

𝑴𝒚𝑮𝒊𝒓𝒍★دختـــــــــرمــــــــWhere stories live. Discover now